تصویر مکتبی

تصوير نادري از عالم رباني حاج محمد باقر شريف طباطبايي

لينك تصوير

تسبيح بر ديدگان

نكته هايي از:
"تسبيح بر چشم گذاردن بعد از تسبيحات حضرت زهرا _سلام الله عليها_"
رسمي است ميان اهل بصيرت كه بعد از "سلام" گفتن نمازهاي واجب، تسبيحات حضرت زهرا – سلام الله عليها – را گفته و سپس تسبيح را بر چشم نهاده و دعا مي خوانند. تسبيحات حضرت زهرا – سلام الله عليها – مشهور است و معروف. اما تسبيح تربت را بر ديده نهادن و دعا خواندن، رسمي است ميان اهل بصيرت. اين رسم از كجا آمده و كيفيت انجام اين عمل چگونه است و اگر تسبيح تربت همراه نبود، چگونه اين عمل را بايد انجام داد؟
ابتدا جرياني را بخوانيد: نقل شده است كه شخصي چشمانش ضعيف شد. در خواب ديد كه گوينده اي مي گويد: بگو "اُعيذُ نُورَ بَصَري بِنورِ اللهِ الْذي لا يُطفَأ" و با دست چشم خود را مسح كن و سپس آية‌الكرسي را بخوان. او خواند و چشمانش سالم شد.
اين ذكر تجربه شده است و گذشتگان تجربه كرده اند و جواب داده است و همه مشايخ ما و برادران ما تجربه كرده اند و ما نيز تجربه كرده ايم و از جمله اموري است كه شكي در آن نيست. البته روش مشايخ ما و ما اين گونه است كه اين دعا را به همين كيفيت (دست بر روي چشم نهادن و چشم را مسح كردن و خواندن اين دعا و سپس خواندن آية الكرسي) خوانده و آن را جزو تعقيبات قرار مي دهيم و طلب شفاء مي كنيم.
پس مشخص شد كه اصل عمل اين گونه است: دست ها را بر روي چشم ها نهادن و اين دعا (اعيذ نور بصري....) را خواندن. و چون تسبيحات حضرت زهرا – سلام الله عليها – را با تسبيح تربت گفتن ثواب بسيار دارد، بعد از گفتن تسبيحات حضرت زهرا، تسبيح تربت را بر ديدگان نهاده و اين دعا را مي خوانيم. و اگر تسبيح تربت به همراه نداريم، دست ها را بر ديدگان نهاده و دعا را مي خوانيم.
ديده شده است كه برخي بعد از گفتن تسبيحات حضرت زهرا، مُهر را برداشته و بر چشم هاي مي گذارند. اين عمل صحيح نيست. بلكه اصل عمل همان است كه گفته شد و ما به احترام تسبيح تربت حضرت سيد الشهداء – عليه السلام – تسبيح را بر چشم نهاده و دعاي مذكور را مي خوانيم. البته باز هم معمول شده است كه سر انگشتان دست را به هم چسبانيده (به صورت غنچه) و بر چشم مي گذاريم.
خلاصه مطلب به اين ترتيب است:
1-عمل دست نهادن بر چشم و خواندن دعاي مخصوصي كه ذكر كرديم، عملي مستقل است.
2-روش مشايخ ما اين گونه بوده است كه اين دعا را بعد از تسبيحات حضرت زهرا مي خواندند و جزو تعقيبات به حساب مي آورند.
3-مرسوم شده است كه تسبيح تربت بر چشم نهاده و اين دعا خوانده شود.
4-اگر تسبيح تربت همراه شخص نيست، انگشتان هر دست را بر چشم نهاده و اين دعا را (بعد از تسبيحات حضرت زهرا) بخواند و به گذاردن مهر بر چشم ها نيازي نيست.
آقاي كرماني (حاج محمد كريم كرماني) – اعلي الله مقامه – در كتاب "علاج الارواح" ص 137 اين مطالب را اين گونه مرقوم فرموده اند:
نقل ان رجلا ضعف بصره فرأي في منامه قائلا يقول: قل "اعيذ نور بصري بنور الله الذي لايطفأ" و امسح بيدك علي عينك و اتبعها بآية الكرسي. فصح بصره.
اقول قد جرب المجربون قبلنا ذلك فصح في التجربه و قد جرب جميع مشايخنا و اخواننا و جربناه فوجدناه مما لا شك فيه و عادة اصحابنا انهم يقرءون ذلك بعد كل صلوة و يحتسبون به التعقيب و الاستشفاء.
اينك كه كيفيت اين عمل و دعاي آن مشخص شد، تمام آنچه بايد در اين عمل خواند را ذكر مي كنم:
بعد از تسبيح حضرت زهرا – سلام الله عليها- تسبيح تربت بر ديدگان نهاده (و اگر تسبيح تربت به همراه نداريم، انگشتان را بر ديده نهاده) و مي گوييم:
اُعيذُ نُورَ بَصَري بِنورِ اللهِ الْذي لا يُطفَأ . اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ.

اللهمَ احفَظ حَدَقَتي بِنُورِ حَدَقَتَي اَميرِالمُؤمِنينَ عَليهِ السَّلام.


اين، فقط يك خبر است!

محمد علی موحد: کرامات شمس و مولانا، خرافات بسیار و گزافه‌رانی‌های بی‌سر و ته است

مصحح "مقالات شمس تبریزی" در حاشیه کنگره بین المللی شمس در خوی گفت: بسیاری از کرامات نقل شده درباره شمس و مولانا که در سه کتاب "ابتدا نامه" سلطان ولد ، دوم "رساله سپهرسالار" و سوم، "مناقب‌العارفین" افلاکی آمده اند، به خرافات بسیار و گزافه‌رانی‌های بی‌سر و ته می‌رسند و هرچه زمان بیش‌تر بگذرد، هم بر تعداد آن منقولات نامعقول و هم بر غلظت آن‌ها افزوده می‌شود. "

وی با اشاره به مقامات بلند عرفانی شمس و مولانا یادآور شد:" افلاکی در سال ۷۵۴ تالیف کتاب خود را به‌پایان رسانده، که در آن تاریخ بیش از یک قرن بر ماجرای شمس سپری شده و احدی از شاهدان عینی باقی نمانده بوده است. محققی که در روزگار ما در آن روایت‌ها می‌نگرد، با سایه یک تصویر معنی‌دار مسنجم و معقول از ماجرا مواجه نیست و برای محقق، جز دقت و تامل در گفته‌های خود شمس در "مقالات" و مولانا در "مثنوی" راه دیگری وجود ندارد. "

موحد افزود: ما نه از سال تولد شمس آگاهی داریم و نه از سال وفات او. اما تاریخ ورود او را به قونیه با این دقت در دست داریم. "
این محقق برجسته آثار شمس تبریزی در ادامه خاطرنشان کرد: وی ادامه داد: این‌که شمس پس از ترک قونیه به کجا رفت و چه بر سرش آمد، روشن نیست. نشان تربت او را در جاهای مختلف از جمله در خود قونیه و در خوی و در تبریز داده‌اند.

گاهی گمان این می‌رفت که شمس این‌بار هم به شام رفته باشد. این گمان نیز در میان بود که وی در آن سال‌های پیری از دیار روم و شام دل کنده و عزم بازگشت به زادگاه خود تبریز کرده باشد. اما انتظار بیش از این طول نکشید و سرانجام خبر مرگ شمس رسید؛ او در راه تبریز فوت کرده است و شواهد نشان می دهد که مزار او در خوی است.
 
در همین رسته بخوانید:

ولادت مبارك

صلي الله عليك يا اميرالمؤمنين يا علي بن ابيطالب
ما با مراجعه به كُتب بزرگان شيعه، دليلى دالّ بر اين كه حضرت در سيزده رجب ولادت يافته‏اند، نمى‏توانيم پيدا كنيم؛ زيرا در هيچ كتابى ادلّه‏ى قابل قبولى ارائه نشده است. مرحوم مجلسى در بحارالانوار ولادت حضرت را ماه شعبان مى‏داند و مرحوم سپهر در ناسخ‏التواريخ نيز معتقد به اين مطلب است كه ولادت حضرت در هفتم شعبان بوده با اين تفاوت كه مى‏گويد در زمان جاهليّت، به ماه شعبان، ذى‏حجّه مى‏گفتند. در هرصورت، سيزده رجب قولى است مشهور و سندى براى آن در دست نيست. 
 دلايل ما بر ولادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پنجم ذى‏حجه:

 1- اوّل دليل آن است كه: در دعاى مأثور از ناحيه‏ى مقدّسه كه در هرروز ماه رجب خوانده مى‏شود، نامى از سيزده رجب و مولودى به نام على بن ابيطالب برده نشده است بلكه فرموده است: اللّهم انّى اسئلك بالمولودين فى رجب محمّد بن علىٍ الثانى و ابنه على بن محمّدٍ المنتجب . . .

 دو مولود در رجب يكى امام جواد و ديگرى امام هادى مى‏باشند و اگر على بن ابيطالب هم در رجب ولادت يافته بودند، سزاوار بود در اين دعا اسم آن بزرگوار هم برده شود. و شايد صدور اين دعا در رجب، براى تكذيب اين قول مشهور است.

 2- دليل ديگر آن‏كه: از عالم ربّانى مرحوم "حاج محمّد باقر شريف طباطبايى اعلى اللّه مقامه" درباره‏ى روز ولادت اميرالمؤمنين عباراتى در دست است و در كتاب مبارك حديقةالاخوان به وسيله »مرحوم سيّد هاشم لاهيجانى« جمع‏آورى گرديده و ما در اين قسمت به نمونه‏اى اكتفا مى‏كنيم:

 روز بعدش كه روز ترويه بود بيرون تشريف آوردند بعد از نشستن فرمودند خيلى اخبار هست كه همين ماه حضرت امير عليه السلام متولد شده‏اند اخبار به اين‏طور خيلى هست، حاج ميرزا على محمد عرض كرد خيلى اخبارش هم معتبر است، فرمودند بلى معتبر است، عرض كرد ولادتشان در همين روز بوده، فرمودند بلى بعد فرمودند بعد از تولد دادند به حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و حضرت زبانشان را در دهانش گذاشتند و شيرش دادند مادرش گفت »روّاه« ترويه‏اش ناميدند. روز ديگر كه حضرت امير عليه السلام را مادرش خواست بياورد خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه شيرش بدهد، نياورده از دور كه پيغمبر را ديد خنديد، مادرش به همراهانش گفت »واللّه عرفه« عرفه‏اش گفتند، روز سوم هم اين ابوطالب قربانى زيادى كرد و وليمه‏ى خيلى مفصلى داد كه خيلى عُظم كرد در نظرها، اين است كه بايد قربانى بكنند«.

 3- آن بزرگوار اعلى اللّه مقامه در كتاب مبارك بشارات بخشى را به عنوان ملحقات قرار داده‏اند و دو روايت نقل مى‏فرمايند از روايات وارده درباره‏ى ولادت حضرت اميرالمؤمنين كه در اين قسمت، به يكى از آن دو اشاره مى‏كنيم:

 بشارات:

 . . . از حضرت ابى‏عبداللّه جعفر بن محمد عليهماالسلام از آباى كرام خود عليهم السلام كه فرمودند: عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن قعنب نشسته بودند در ميان طايفه‏اى از بنى‏هاشم و طايفه‏اى از عبدالعزى در مقابل خانه‏ى خدا كعبه‏ى معظمه. ناگاه آمد فاطمه بنت اسد بن هاشم مادر اميرالمؤمنين عليه السلام در سَرِ نُهْ ماه تمام كه از حمل او گذشته بود و به تحقيق كه درد زايمان او را گرفته بود پس نظر كرد به سوى آسمان و گفت اى پروردگار من به درستى كه من مؤمنه هستم به تو و به آن‏چه بياورد از جانب تو رسول تو و به كُلّ پيغمبرى از پيغمبران تو و به كل كتابى كه تو آن را نازل كرده‏اى و به درستى كه من مصدقه هستم به كلام جدم ابراهيم خليل و به درستى كه او بنا كرد خانه قديم تو را. پس سؤال مى‏كنم تو را به حق اين خانه و به حق آن كسى كه آن را بنا كرد و به حق اين فرزندى كه در شكم دارم كه با من سخن مى‏گويد و انس مى‏دهد مرا به حديث خود و من يقين دارم كه او يكى از آيات تو است و يكى از دلالات تو است مگر آن‏كه آسان كنى بر من زاييدن را.

 عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن قعنب گفتند كه چون تكلم كرد فاطمه بنت اسد و خواند اين دعا را ديديم كه خانه‏ى كعبه از پشت شكافته شد و فاطمه داخل شد و غايب شد از ديده‏هاى ما . . . سه روز گذشت همان موضعى كه از پشت خانه گشوده شده بود باز گشوده شد پس بيرون آمد فاطمه و على بر روى دو دست او بود . . . . . پس چون روز دوم داخل شد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر فاطمه صلوات اللّه عليها پس چون حضرت امير ديد آن حضرت را سلام كرد بر آن حضرت و خنديد و اشاره كرد كه مرا بگير و سيراب كن از آن‏چه در روز گذشته دادى. پس برداشت او را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پس فاطمه گفت عرفه و رب العكبة پس به جهت قول فاطمه آن روز را عرفه گفتند يعنى اميرالمؤمنين شناخت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را.

 پس چون روز سوم شد و آن روز دهم ذى‏حجه بود ابوطالب اذن عامى به مردم داد و فرمود همه حاضر شويد به وليمه فرزند من على و نحر كرد سيصد شتر و ذبح كرد هزار گاو و گوسفند و آماد كرد وليمه‏ى عظيمه‏اى و گفت

 اى معاشر ناس آگاه باشيد هركس بخواهد طعام وليمه فرزندم على را پس بيايد و طواف كند خانه‏ى كعبه را سبعاً سبعاً يعنى هفت دو هفت دور و بعد داخل شويد و سلام كنيد بر فرزندم على. پس به درستى كه خدا او را شرف داده. و به جهت فعل ابوطالب شريف شد روز نحر.

 پس معلوم شد كه حضرت امير عليه السلام در پنجم ذى‏حجه چشم به جهان گشودند به دليل دعاى ماه رجب و روايات و سخنانى كه از ائمه و بزرگان در دست است. و قول سيزده رجب باطل است؛ به دليل آن‏كه هيچ سندى براى اثبات اين مطلب وجود ندارد و قول مشهورى است و رُبّ مشهور لااصل له (چه بسا مشهورى كه ريشه و اصلى برايش نيست).

نکته ها:

نکته 1:در حدیث است:

الیوم الثالث عشر: انه یوم نحس فاتق فیه المنازعة و الحکومة و لقاء السلطان و کل امر ولاتدهن فیه رأسا و لاتحلق فیه شعرا و من ضل فیه او هرب سلم و من مرض فیه اجهد و المولود فیه ذکر انه لایعیش. یوم نحس فاتقوا فیه جمیع الاعمال (فصل الخطاب).

 

نکته 2: مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی اعلی الله مقاه در (احسن التقویم) در جدول اختیارات ایام الاسبوع می فرمایند:

یج (رمز است برای روز سیزده به حساب ابجد): نحس است برای همه ی کارها در هر ماه خاصه در رجب (!!؟)

نکته 3: در بیشتر کتاب های تاریخ، نوشته شده است: مشهور این است که ولادت علی بن ابیطالب در روز سیزده رجب واقع شده است.


رمز

خدمت برادران و خواهران ايماني

رمز آن عکس همان گونه كه نوشته ام فاميل كامل "معتقد" است

لازم است هنگام وارد كردن رمز مطمئن شويد كه زبان رايانه شما 

فارسي است.

براي راحت تر انجام شدن كار، رمز را در برنامه "ورد" و يا هر برنامه

ديگري به زبان فارسي تايپ كرده و سپس آن واژه را "copy" كرده 

و در جای نوشتن رمز عبور "paste" كنيد.

خاطرات حج 1388

 

 چکیده ی سفرنامه مصور حج ۱۳۸۸

به مناسبت ماه های حج و یادآوری ایام حج گلچینی از سفرنامه مصور این سفر روحانی را با هم مرور می کنیم.

عکس ها در ادامه مطلب است.

پ.ن: خوشا با چشم دل روی تو دیدن. و: بُِعد منزل نبود در سفر روحانی

 

ادامه نوشته

مقدمات كفاية المسائل - قسمت دوم

در ادامه بخش نخستین ترجمه ي روان "مقدمات كتاب كفاية المسائل"، بخش دومين را تقديم مي كنم. براي استفاده بيشتر، مطابقت ترجمه با متن كتاب راهگشا است.

المقدمة الرابعة (مقدمه چهارم):

عبارت هایی از علمای متقدمین در صحت احادیث: شیخ حر عاملی (رحمه الله) در خاتمه ی کتاب "هدایة الامة" عبارت هایی از دوازده عالم بزرگوار ذکر می کند که بعد از ذکر نام های ایشان و نام کتاب هایی که آن عبارت ها در آن ها است، کلیات سخنانشان را بیان می کنیم:

1. محمد بن علی بن حسین بابویه (شیخ صدوق)؛(در كتابِ: من لا یحضره الفقیه)
2. محمد بن یعقوب کلینی (در كتاب: الکافی).
3. ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (در كتاب: العدّه،الاستبصار).
4. بهاء الدین محمد عاملی(شیخ بهائی)؛(مشرق الشمسین،الوجیزه).
5. جعفر بن حسن بن سعید (المعتبر،االاصول).
6. محمد بن ادریس حلی (علامه حلی)؛ (آخر السرائر).
7. علی بن حسین موسوی (سید مرتضی، علم الهدی)؛ (نقل از  كتاب: المعالم).
8. شیخ حسن بن شیخ زین الدین (فرزند شهید ثانی)؛ (المعالم).
9. محمد بن مکی عاملی (الذکری).
10. شیخ زین الدین (شهید ثانی)؛ (شرح الدرایة، المنتقی).
11. طبرسی (الاحتجاج).
12. شیخ مفید (الارشاد). 

کلیات سخنان این بزرگواران چنین است:
1. قبول خبر از ثقه صحیح است چنانکه در حدیث فرمودند: خذوا بما رووا.
2. علمای پیشین، در علم و تقوای ایشان و در سخنان ایشان شکی نیست.
3. اخبارکتاب های معتمده، یا به صورت تواتر است و یا محفوف در قرینه ها و عمل به هر دو قسم صحیح است.
4. تقسیمات حدیث، در گذشته نبوده. و در آن زمان احادیث صحیح به احادیثی اطلاق می شده است که قابل اعتماد بوده و یا قرینه هایی دال ّ بر صحت آن ها وجود داشته است.
5. از جمله ی آن قرینه ها، ذکر شدن آن حدیث در بسیاری از اصول چهارصدگانه، تکرار آن در یک اصل دو اصل و یا بیشتر، ذکر شدن آن در اصل مشهوری، ذکر شدن در کتابی که به امام علیه السلام عرضه شده و امام مؤلف آن را تأیید کرده اند، ذکر شدن آن در کتاب هایی که در بین علمای گذشته شایع بوده است. و این قرینه ها با بیشتر احادیث مذکوره در کتاب های علما همراه است.
6. اگر علمای اعلام روایتی را از شخصی واقفی مذهب نقل کرده اند، برای این کار وجه وجیهی در نظر داشته اند و نمی توان قدح در عمل ایشان کرد. از جمله ممکن است آن شخص واقفی قبل از واقفی شدنش آن اصل و یا روایت را نقل کرده است چرا که راویان بلافاصله بعد از شنیدن روایت از امام علیه السلام آن را ثبت می کردند اند تا فراموش نشود.
7. روایت بعضی از اصحاب از ائمه علیهم السلام، مفید علم است به خصوص اگر در کتاب های معتبر ذکر شده باشد. و مرسل در این گونه احادیث، همچون مسند است.
8.. کتب اربعه، همه از اصول چهارصدگانه بوده و صحیح و قابل عمل کردن می باشند.
9. احادیث آحاد، اگر علامت و نشانه و قرینه ای همراه آن ها باشد، صحت آن ها یقینی است.
10. معظم فقه در مذهب، احادیث متواتره و ضرورت مذهب است.
11. احادیثی همچون احادیث حضرت عسکری علیه السلام نیز اگرچه به اندازه ی شهرت احادیث کتب اربعه نیست، ولی بر اموری که باعث قطع به احادیث می شود مشتمل بوده و صحیح است.
12. از حضرت صادق علیه السلام چهارهزار نفر روایت نقل کرده اند و همه ی آن ها صحیح است. و از زمان امیرالمؤمنین علیه السلام تا زمان حضرت عسکری علیه السلام، چهارصد کتاب از احادیث جمع آوری شد و اصول اربعمأئه، همان کتاب ها است.
باری، در کتاب رجال میرزا محمد، شش هزار کتاب نام برده شده است که همه ی آن ها در زمان ائمه علیهم السلام و درزمان غیبت صغری و اوایل غیبت کبری نوشته شده است. و ثقات و ممدوحین در آن ها از علمای شیعه و راویان ایشان، بیش از هزار و پانصد نفر است. و راویان نامبرده شده به طور کلی، بیش از هفت هزار نفر هستند که بیشتر ایشان از اصحاب ائمه علیهم السلام بوده اند و بقیه هم در زمان غیبت امام علیه السلام بوده اند. و بسیاری از ثقات و ممدوحین توسط ائمه، صد کتاب یا دویست و یا سیصد کتاب جمع آوری کرده اند.
المقدمة الخامسة (مقدمه پنجم):
بیست و دو دلیل بر صحیح بودن احادیث کتاب های ذکر شده: باز هم شیخ حر عاملی در همان کتاب (هدایة الامة) قسمتی را به ذکر کردن دلیل هایی اختصاص می دهد که به وسیله ی آن ها صحت احادیث کتاب های معتبر شیعه روشن می شود. آن دلیل ها عبارتند از:
1. برای همه مشخص شده است که احادیث این کتاب ها در زمان ائمه و به دستور ایشان نوشته و جمع آوری شده است و بیش از سیصد سال اصحاب ائمه چنین می کردند و از کتاب های پیشینیان به کتاب های آیندگان منتقل می شدند و بنابر دستور ایشان علیهم السلام به این احادیث باید عمل کرد و حتی دادن این دستور تا زمان غیبت کبری ادامه داشت.
2. برای همه مشخص است که شیعه کتاب های معتبری داشت که ائمه علیهم السلام به عمل کردن به آن ها دستور داده بودند و آن کتاب ها باقی بود تا زمان مؤلفین کتب اربعه و ایشان می توانستند میان کتاب های معتبر و غیر معتبر تمیز دهند و هرگز تقصیر و قصوری نداشتند و ما نیز به ایشان اعتماد داریم. زیرا ثقة الاسلام (مرحوم کلینی) و رئیس المحدثین (شیخ صدوق) و رئیس الطائفه (شیخ طوسی) و امثال ایشان کجا و ظن و گمان ها ی نابجا درباره ی ایشان کجا؟!
3. مقتضای حکمت خدایی و مهربانی پیغمبر و ائمه به شیعیان این است که نسل های آینده از شیعیان، از نظر اعتقادی ضایع نشوند و کتاب های معتبری را برای عمل در دست داشته باشند. و مصداق این اقتضا، این کتاب ها و جواز عمل به آن هاست.
4. بیان شد که ائمه علیهم السلام اصحاب خود را به نوشتن و گردآوری احادیث و عمل به آن ها امر می کردند (چه در زمان حضور و چه در زمان غیبت) و همچنین بیان شد که اکثر کتاب های تألیف شده در آن وقت، الان موجود است. در نتیجه عمل کردن به آن ها همان راهی است که دستور فرموده اند بلکه به تواتر رسیده است که به غیر این کتاب ها نباید عمل کرد. (توضیح در بخش مقدمات و قضاء همان کتاب)
5. احادیث بسیاری رسیده است دالّ بر صحیح بودن آن کتاب ها و عرضه شدن آن ها به ائمه به طور عمومی و یا خصوصی. و بیشتر آن احادیث در نزد کلینی و صدوق و شیخ طوسی بود و بعضی از آن احادیث تا امروز باقی است.
6. بیشتر این احادیث درکتاب های اصحاب اجماع و کتاب های اشخاص ثقه در نزد ائمه بوده است و دلیل بر این مطلب در کتب اربعه و دیگر کتاب ها ذکر شده است.
7. اگر احادیث ما از این کتاب های صحیح ثابت به وسیله ی تواتر و قرائن گرفته نشده باشد، بیشتر احادیث غیر قابل اعتماد بوده و عادت، دلالت بر بطلان آن ها دارد و حال آن که ائمه و علمای شیعه هرگز در امر دین تسامح نداشتند و راضی به گمراهی شیعه نبودند.
8. شیخ طوسی و سایر علما به احادیث صحیح و ضعیف(اصطلاح متأخرین) عمل می کردند و اگر قرینه برای اثبات صحیح بودن حدیث ضعیف نمی یافتند عمل نمی کردند.و بیشتر به روش های ضعیف عمل می کردند تا روش های صحیحی که وجود داشت. پس این اصطلاح جدید (ضعیف) ضعیف بوده و احادیث به مطلب مذکوره دلالت دارد.
9. با مراجعه به وجدانی دینی خود، می یابیم که به شهادت علمای شیعه درباره ی صحیح بودن احادیث کتاب های مشهوری که از اصول صحیح عرضه شده به ائمه، می توان اعتماد کرد. و تعجب از کسانی است به قول ابوحنیفه و یا هر عالمی از شیعه یا سنی اعتماد کامل کرده ولی وقتی به فرمایشات ائمه می رسند توقف می کنند و گمان می کنند که به جز ظن و گمان چیزی حاصل نمی شود.!
10. با ضرس قاطع می توان گفت که بسیاری از راویان در ذکر روایت دروغ نگفته اند و همچنین می توان گفت که ایشان ...
11. روش علمای قدیم از ائمه علیهم السلام گرفته شده است (چرا ائمه به آن روش امر کرده و به عمل کردن بهآن دستور فرمودند) و شیعه حدود هفتصد سال به آن عمل می کرد. و اینک این اصطلاح جدید (ضعیف، حسن،...) مستحدث است. پس راه منحصر در عمل کردن به روش علمای قدیم است.
12. روش علمای قدیم، جدای از روش اهل سنت است و حال آن که روش متأخرین موافق با روش ایشان (اهل سنت) می باشند. بلکه اصطلاح ایشان از کتاب های اهل سنت گرفته شده است. در صورتی که ائمه علیهم السلام دستور داده اند که باید از روش سنی ها دوری کرد. (احادیث دالّ بر این مطلب در همین کتاب "هدایة الامة" ذکر شده است)
13. این اصطلاح جدید، در واقع تهمت زدن به همه ی اصحاب ائمه و بیشتر علمای شیعه است. و این مطلب را محقق در کتاب اصولش ذکر کرده است.
14. این اصطلاح جدید، در واقع ضعیف شمردن بسیاری از احادیث است که از اصول مجمع علی صحتها گرفته شده. چرا که بعضی از راویان این احادیث، ضعیف و یا جاهل بوده اند. ..
15. اگر نمی توان به شهادت ایشان درباره ی صحت این احادیث اعتماد کرد، پس به جرح و تعدیل ایشان درباره ی راویان نیز نمی توان اعتماد کرد. چرا که جرح و تعدیل یک راوی، بسیار مشکل تر از شهادت درباره ی صحت حدیث است زیرا توقیق امری عقلی و مخفی است.
16. این اصطلاح جدید در زمان و توسط علامه حلی و احمد بن طاوس به وجود آمد و این مسئله ای اصولی بوده و با توجه به احادیث نهی که متواتر است، عمل کردن به آن جایز نیست و آن ها هم دلیلی قطعی ندارند. و در حدیث هم رسیده است: شر الامور محدثاتها و فرمودند: علیکم بالتلاد و ایاکم و کل محدث. (التلاد:کل مال قدیم من حیوان او غیره؛ لسان)
17. موضوع تقسیم احادیث درباره ی خبر واحد خالی از قرینه است. و اعتراف و شهادت علما بیان شد که این احادیث محفوف به قرینه ها بوده و بعضی از آن ها متواتر است. پس تقسیم، با وجود تواتر و قرینه ها صحیح نمی باشد.
18. اجماع شیعه، بر خلاف این اصطلاح جدید است و عمل ایشان در طی هفتصد سال غیر این است گذشته از آن که معصوم در آن وقت در اجماع حضور داشت. چنانکه شیخ طوسی و محقق سبزواری و دیگر علما ذکر کرده اند.
19. اهل ثقه وقتی که به ثبوت حدیثی علم پیدا کردند و آن را از شخص مجهول و یا ضعیفی نقل کردند، تفاوتی با حالت مشافهه ی ایشان ندارد که مستقیم از امام بگیرند. زیرا احادیثی بسیار با عمومیت و تواتر رسیده است که امر فرموده اند به روایت ثقه رجوع کن به خصوص اگر راه های زیادی برای حصول یقین و علم در نزد ایشان وجود داشته باشد. و روایت روای ثقه از کتاب معتقد داخل در عمومیت آن احادیث می شود.

ادامه دارد

ويژه نامه شهادت شيخ اوحد (2)

"خانه"
درخانه نشسته تنها است. اندیشه در حقایق پیشه ی اوست. هر لحظه در سیر و سلوک است. از کودکی اندیشه به دست آوردن کلید راز و رمز هستی آرامش را از وی ربوده بود. رفتار متفاوت در اوان کودکی، او را ممتاز کرده بود. هرگز به آنچه در دنیا دید دل نبست. وجودش سرشار از معنویتی ناشناخته. همیشه احساس دلتنگی داشت. انگار در پی ارتباطی با دیگر عوالم بود. اگرچه سختی های فراوانی در زندگی متحمل شد و فشارهای جانکاهی در همان کودکی و نوجوانی برایش رقم خورد ولی باز چون کوه منتظر آینده بود. گذشت و گذشت و اکنون با حدود بیست و اندی سال در خانه ی خود نشسته و مشغول فکر و ذکر است. ارتباط برقرار شده؛ ارتباطی محسوس و فراگیر. در خانه و دور از هرگونه آلایش دست و پا گیر. و شگفتا چه نتیجه هایی از این در خانه نشستن دید. و به جایی رسید که صدای ملائکه را می شنید. زمزمه ملکوتیان را احساس می کرد و برودت آب حیات را می چشید. اما در خانه نشستنش دیری نپایید. دستور داشت. باید از خانه خارج می شد. باید به میان جمع آمده و راهگشایی می کرد. فرمان، اکید بود و نباید تخلف کرد. از جا برخاست. دست بر دستگیره ی در تا وارد اجتماعی تازه گردد. اجتماعی که تا حال هرگز در آن نیامده بود و نمی خواست که بیاید. و اکنون مأمور است و باید خارج شود. دست بر دستگیره ی در. از یک سو نگران به این همه جاپای ترقی که در خانه است و در خارج خانه از آن خبری نیست. و از یک سو نظاره گر این مأموریت و این همه امید پرورش برای همه ی بشریت. دست بر دستگیره باقی نماند. در را گشود و وارد شد. از خانه خارج شده بود ولی در حقیقت وارد شد. اکنون که وارد این اجتماع شد، مناظر گوناگونی او را لحظه ای نگاه داشت. نقصان ها، زیاده روی ها، کمبودها، ادعاها، غروها و تکبرها، اهتزاز پرچم های دروغین، فضای سنگین اجتماع. او به این ها عادت نداشت. بر پله ی خانه نشست و دمی سر به زیر آورد. اندیشید: چاره ای نیست باید شروع کرد. باید از جایی شروع کرد. آری، نا اعتدالی ها فراوان است اما باید شروع کرد و به هر مقدار که می توان باید اعتدال بخشید. و این، سرلوحه ی برنامه ی او قرارگرفت و در هر کجا به اندازه ی نیاز و قابلیت اجتماع، اعتدال بخشید. در همه ی نوشته هایش ردّ پای این جمله به چشم می خورد: المیسور لا یترک بالمعسور. واقعا سخت و جانفرسا و نفس گیر بود. اما چه باید کرد؟ از بنیادی ترین اشتباه ها شروع کرد. به راستی صوفیه چگونه انگلی است؟ وحدت وجودی از چه خجالت می کشد؟ راستی انگیزه ی حکما و عرفا چیست؟ او شروع کرده بود. و احساس می کرد که پشت و پناهش خدا و اولیای خدا است. او به اجتماع وارد شده بود و دستی نهان او را راهنمایی می کرد. کم کم آوازه ی او به هر شخصی رسید. افراد در برابر او دو دسته شدند. و این طبیعی نظام بشری است. دوستی ها و دشمنی ها بالا گرفت. دشمنی ها پر رنگ تر بودند اما این هرگز مهم نیست. مهم ریشه ی انگل ها است که در حال خشکیدن است. مهم لرزش ستون های کاخ های بی ستون است. مهم تصفیه ی هوا است. او وارد اجتماع شده بود. او دیگر آن سیر و سلوک در خانه را نداشت. اما مأموریت ایجاب می کند که با این وضع کنار بیاید و شاهد رشد بشریت باشد. او منکر هرگونه رکود است. منکر هرگونه سکون. او پیشرفت در مسیر حق را می خواست و امروز آن را مشاهده می کرد. سخنان و نوشته هایش همچون بذری در دل زمین های سیاه بود که کم کم ریشه می دوانَد و کم کم جوانه می زند و کم کم ساقه و شاخ و برگش هویدا می شود. در دل زمین های سیاه نقطه ی سالمی وجود دارد و او بذر خود را به همان نقطه تزریق کرد. فطرت، آن ودیعه ی الهی در دل های بشر. روزها می گذشت و دم به دم به پیری نزدیک و نزدیک تر می شد. پرورش او مرز نمی شناخت. او نجات دنیا را می خواست. اندیشه ی او محدود نیست. آرمان های او کوتاه نیست. آرزوهای او دور از دسترس نیست. او در طلب بینش بود. می خواست نسل های بعد از او پرورش یافته باشند. آموزش داد که چگونه پرورش یابند. فهمانیدن به بشر نافهم کار دشواری است. اما انگیزه؛ معجزه می کند. و معجزه کرد. معجزه ای که دویست سال از آن می گذرد. تندبادها و گردبادها و توفان ها و باران های سیل آسا هرگز به آن صدمه ای وارد نکرد بلکه استواری آن را به رخ کشید. نور که خدایی باشد، تلاش ها شکست خواهد خورد و آن نور برافروخته تر شده و نور علی نور خواهد شد. و شد. نور هفتاد و پنج سال پر برکت را طی کرد. چنان ریشه دوانید که اگر هم از دنیا برود شعاع او و شعاع شعاع او و شعاع شعاع شعاع تا بی نهایت باقی می ماند. هفتاد دهه نور افشانی و بیش از دو قرن اثر گذاری. و ادامه هم دارد. روزهای پایانی عمر است. نماز را با تکیه به تکیه گاه می خواند. خستگی بیداد می کند . اما چشم ها هنوز باز است. دست ها گرم است. هنوز در قلم خون جریان دارد و بعضی کاغذها هنوز سفید است. پاسخ برخی پرسش ها نوشته نشده؛ بعضی پاسخ ها ناتمام است. اما انگار.... انگار باید ناتمام باقی بماند. چون دست ها کم کم لرزشی تازه یافته. و قلم، قلم انگار خواهان استراحت است. راستی چقد طول می کشد تا کاغذها آن نوشته ها را درک کنند؟؟..... در بیست سالگی از خانه ای کوچک خارج شد. به اجتماعی عجیب و ناموزون وارد شد. اما هنگامی از آن خارج می شود که جهان را خانه ی خود ساخته است. اندیشه هایش فراگیر شد و جهان را فرا گرفت. ابتدا در خانه ای کوچک بود و اکنون از خانه ی دوم خود، از جهان از آن اجتماعی که روزی ناهمگون بود خارج می شود.
 دست بر دستگیره ی در، از سویی نگران به آن همه پیشرفت ها که به وجود آورد. آن همه پرورش که در لابه لای واژه واژه ی کتاب هایش پنهان شده است و از سویی نظاره گر بیرون خانه. بیرون خانه همه اش ملکوت است. هورقلیا است. ای کاش این لفظ را ننوشته بودم. انگار همین واژه سبب شد که دست بر دستگیره باقی نماند. در را گشود و وارد شد. از خانه خارج شده بود ولی در حقیقت وارد شد...
انا لله و انا الیه راجعون. ساعد الله قلبک یا صاحب الزمان فی مصیبة ارتحال ولیک الشیخ الاوحد، الشیخ احمد بن زین الاحسائی. و لا حول و لا قوة الا بالله.


ويژه نامه رحلت شيخ اوحد (1)

مي دانيم ها و مي دانيم كه نمي دانيم ها
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَمِىَّ رَسُولِ اللّهِ الأَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُودَعَ اَسْرارِ السَّادَةِ الْمَيامينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللّهِ مِنَ الْبَرَرَةِ الْماضينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اَوْلِياءِ اللّهِ اَجْمَعينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اَنْوارِ اللّهِ الْمُضيئينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْقَرْيَةُ الظاهِرَةُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
وقتى كه به ياد آن بزرگوار - اعلى اللّه مقامه - هستيم، به چه مى‏انديشيم؟ به عظمت مقام ايشان؟ يا به پستى رتبه‏ى خودمان؟ از آن بزرگوار؛ آن آشنای سرزمین دوست چه مى‏دانيم؟
می دانيم نام آن بزرگوار و نسب ایشان از این قرار است: شیخ احمد بن زین الدین بن ابراهیم بن صقر بن ابراهیم بن داغر المطیرفی الاحسائی اعلی الله مقامه و غفر الله لهم اجمعین.
می دانيم آن بزرگوار در ماه رجب سال 1166 قمری در قریه ی مطیرفی از توابع احساء به دنیا آمدند. 75 سال عمر با برکت داشتند و در 21 ذیقعده سال 1241 قمری در سه منزلی مدینه ی منوره از دنیا رفتند. علت وفات ایشان ظاهرا باد سام است که بادهای داغ و خشک بعضی نواحی مثل عربستان است. محل دفن ایشان مدینه منوره، بقیع، پشت دیوار قبه ی مبارکه است.
می دانيم آن بزرگوار در راه تبلیغ دین و رسانیدن حقیقت شرع مبین به گوش خواستاران، زحمت های زیادی را تحمل فرمود. بلاها و مصیبت های بیشماری را بر جان خود خریدار شد تا به این هدف عالی انسانی نائل شود. و این بدیهی است که اقتضای مبارزه با شیطان در این دنیا، بلا و مصیبت و رویارویی با دام های اوست. و آن بزرگوار همه ی آن دام ها را همچون خانه ی عنکبوت می دید و همه را نابود ساخته و خورشید حقیقت را از پس ابرها نمایان ساخت.
می دانيم آن بزرگوار از اشخاص فؤادى بود. زندگيش سراسر نور، آن بزرگوار اول كسى است كه به تبعيت از قرآن و احاديث خبر داد كه عالَمى بالاتر از "عقل" هست كه آن عالم "فؤاد" است و آن عالمِ نور و ظهور خدا است و احكام و مسائل آن عالم و آن‏چه را كه مربوط به آن عالم است، همه را بيان فرمود و كسى است كه از آن عالم خبر آورد و گزارش داد. آن بزرگوار از کاملین بود و مناقب و فضایل آن مرتبه را داراست. جلد چهارم کتاب مبارک ارشاد العوام، به تصریح خود ایشان قطره ای از عشر معشار اقیانوس فضایل ایشان نیست. و همین بس که فرمود: لم یتطرق علی کلماتی الخطاء من حیث التابعیة. کسی بود که متابعت محض داشت که فکر و قول و عملش آیینه ی امام بود.
می دانيم ‏نوشته‏هاى او نيز - مانند خود او - رنگ فؤادى دارد. و به تبعيّت از او، ساير مشايخ نيز - چون به درجه‏ى آن بزرگوار نائل شده‏اند - رنگ فؤادى گرفته‏اند و كتاب‏هاى ايشان نيز به آن رنگ ملوّن شده است.
می دانیم نوشته های آن جناب در صد و سی و یک جلد جمع آوری شده و یازده جلد آن در دست نیست. 
می دانيم او "شيخ احمد احسائى" است. آن بزرگوار شيخ شيعه است، شيخ باطن تشيع و شيخ مطلق. معنى شيخ مطلق در عربى "شخص بزرگ" است. بزرگ در عرصه فكر، بزرگ در عرصه عقيده و بزرگ در جامعه‏ى تشيع. اين بزرگوار به تمام معنا بزرگ است به همان معناى وسيع كلمه شيخ و اوست بزرگ عالم تشيع.
می دانيم آن بزرگوار مسدّد به تقریر و تسدید الهی بودند. بیش از دو قرن و نیم از زمان شیخ اوحد می گذرد و هیچگونه اشکال و ایراد مستدلی بر ایشان وارد نیامده است. ایراد و اشکال و تهمت فراوان است ولی هیچ کدام مستدل نبوده و ریشه در امیال مادی و دنیوی دوانیده است. گذشته از آن که بزرگان تحدی فرموده اند که تا قیامت فرصت دارند که یک ورق از کتاب های ما را به طور مستدل رد کنند.
می دانيم علوم ایشان مخصوص خود ایشان است. علوم ایشان محمدی و علوی و ولوی است. علوم ایشان از عرصه ی بشری نیست. و همچنین در بیان علوم خود مستقل هستند. کتاب های ایشان سمساری نیست بلکه دریافت ها و استدلال های مطابق با موازین شرعی را بیان فرموده اند. و همچنین علوم ایشان مستدل است. به این معنا که در کنار یک یک مسئله ها و مطلب هایی که بیان می کنند، آیه و حدیث و یا آیات و احادیثی را ذکر می فرمایند. و نکته ی دیگر آن که علوم ایشان معاینه ای است. می دیدند و می نوشتند و می گفتند نه آن که چشم بسته مسائلی را بیان کنند.
می دانيم در فنون و علوم ظاهری نیز مهارت داشتند. سید مرحوم اعلی الله مقامه بیش از بیست و اندی از کلیات فنون را ذکر می فرمایند که شیخ اوحد در همه ی آنها تبحر داشته و کتاب نوشته اند. جالب آنجا ست که شخصی می گفت: شیخ احمد احسائی در عمر خود هرگز کتابی تصنیف نکرد بلکه فقط جواب پرسش ها را داد!
می دانیم علما هم دوره و علمای بعد از ایشان، ایشان را تایید کردند و البته در این میان برخی به دلیل نفهمیدن کلام آن بزرگوار با ایشان دشمنی کردند. نام اشخاصی که به ایشان اجازه داده اند در کتاب هدایه الطالبین حدود 50 عالم و در دلیل المتحیرین بیش از 60 عالم در ایران و عراق ذکر شده است. سید مرحوم اعلی الله مقامه پس از ذکر اجازه های آن بزرگوار می فرمایند: و هذه کلماتهم و اجازاتهم. و له اعلی الله مقامه اجازات کثیره من علماء کثیرین ترکت ذکرها خوفا للتطویل و اقتصرت علی ذکر کلمات هؤلاء الافاضل العظام و الاکابر الفخام الذین هم الرؤساء فی الاسلام. می فرمایند: آن بزرگوار اجازه های فراوانی از علمای زیادی دریافت کرده اند که برای جلوگیری از طولانی شدن کتاب، آنها را ذکر نکردیم. از محققین هم کسانی به این مهم اشاره کرده اند. هانری کربن آن فیلسوف فرانسوی هنگام بررسی حالات شیخ اوحد اعلی الله مقامه می نویسد: شیخ احمد با اساتید بسیاری ارتباط داشت و برای او در طول آن سال ها اجازه های فراوان و مفصلی از علما به دست او رسید که اگر همه ی آنها به چاپ برسد، بی شک کتابی ضخیم و قطور خواهد شد.
می دانيم آن بزرگوار از تابعین خود انتظار و توقعاتی دارند. وظیفه هایی است که پیروان آن جناب باید به آنها متعهد باشند. در هر بخش و بُعد از دین این وظیفه ها هست و سایر مشایخ اعلی الله مقامهم به تبیین و توضیح آنها پرداخته اند.
می دانيم یکی از وظیفه ها، استفاده از کتاب های ایشان است . می دانیم یکی از وظیفه ها، تبلیغ عملی و در پی آن تبلیغ قولی با توجه به شرایط آن است. می دانیم یکی دیگر از وظیفه ها، پایبند بودن به شئونات دینی است.
می دانيم آن بزرگوار در نظام شریعت و علم تشریع جایگاه ویژه ای دارد. . هنگامی که خورشید نبوت از افق تار جاهلیت رخساره ی خود را نمایان ساخت، عالم در حال ترقی بود. هنوز بر پیکره ی عالم گوشت و پوستی نروییده بود. خورشید سربرافراشت و کم کم عالم ها را روشن ساخت. روشن و روشن تر. تا آن که دوره ی اول تربیت به پایان رسید. ظاهر مردم اصلاح شد و تربیت ظاهر به همگان ابلاغ گردید. در این دوره، اصل، تربیت ظواهر بود و بواطن به طور فرعی و تابعی تربیت شد. دوازده قرن گذشت. یک دوره کامل شد. اما ترقی ادامه دارد. هنوز تربیت روان و جان باقی مانده است. قرن سیزدهم، ابتدای دوره ی دوم بود. ابتدای تربیت باطن و روح و روان. خورشید نبوت دوره ی دوم خود را آغاز کرد. برنامه همان برنامه ی تربیت بود. و شخص اول و مروّج در دوره دوم نیز هم نام شخص نبی شد مانند مروج های در دوره ی اول آنها محمد بودند و این احمد. کیفیت ترقی هم همان کیفیت بود. و تنها تفاوت، تفاوت در نوع تربیت بود. باید باطن های مبهم و مستتر، جلا می یافتند. باید اعتقادات ریشه ای تر می شد و بینش صریح فراهم می آمد. باید منقبت ها و فضیلت ها آشکار می شد. باید توحید را آن گونه که بایست و شایست بیان کرد. باید کاملین معرفی می شدند. چون چنین بود، این مکتب آشکار شد.
و می دانیم )می دانیم) جانشینان راستین پس از او چه ربانی هایی هستند؟.....سید کاظم رشتی ، محمد کریم کرمانی و محمد باقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامهم الشریف. 
آنچه ذکر شد، اموری بود که می دانيم . اما آنچه را می دانيم که نمی دانيم....
می دانیم که نمی دانيم چگونه تمام آنچه ذکر شد در آن بزرگوار متحقق شد؟!
می دانیم که نمی دانيم چگونه حقیقت این مطلب در او تذوت یافت شد که: زبس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من. تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته. و چگونه: مصداق اطعنی فیما امرتک اجعلک مثلی شد؟. و چگونه تاویل و اشرقت الارض بنور ربها در او جلوه گر شد؟ و از مصادیق نازل: الله نور السموات و الارض گردید؟ و چگونه صار بدنه مشکوه فیها مصباح عقله المصباح فی زجاجه قلبه الذی کانه کوکب دری یوقد ذلک المصباح من شجره الزیتونه المبارکه العقل الکلی لا شرقیه و لا غربیه لانها فوق جهات الاثار یکاد زیت الشجره یضی فیستقل بوجوده لو لم تمسسه نار مشیه الله نور علی نور ای نور الشجره علی نور المصباح او نور المصباح علی نور الزجاجه علی نور المشکوه یهدی الله لنوره من یشاء. چگونه مصداق القی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله گردید و چگونه مثل الله المضروب فی الناس شد
چاره ای نیست. باید درباره ی مقامش سکوت کرد. خاموش باش و بنال و بگو: کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست، که تر کنیم سر انگشت و صفحه شماریم.
ساعد الله قلبك یا بقیه الله فی ذکری ارتحال عضدک الشیخ احمد بن زین الدین الاحسائی اعلی الله مقامه و رفع فی الدارَین اعلامه.