كاش باز هم...


در عمرم هرگز - از نزديك - نديده بودم كه جامه كعبه را بالا زنند. با اين چشم هاي رمد ديده ام ديوار كعبه را آجر به آجر در آغوش كشيدم. در التهاب جمعيتي كه نمي داند به دور چه مي چرخد جلو مي رفتم. كم كم شگفتيم به حيرت و حيرتم به علم و يقين و معرفت انجاميد و اين سيل اشك ها بود كه خاك معصيت را از صورتم مي شست... آنچنان غرق در خود شدم كه "خودي" را از قالب خودم بيرون ريختم و "خودم" را رنگ غيريت زدم. .... آن دورها صداي آشنايي مي رسيد. صدايي عجيب و انگار مطاف رنگ و بوي ديگري به خود گرفت: "علي حب الحسن و الحسين صل علي محمد و آل محمد"! اين "عراقي"ها بودند كه با آن لهجه عراقي شيعيان را به صلوات فرا خواندند. در میان آن همه عمری نتوانست آتش درونش را خاموش سازد. به دور "آنچه مي داند" چرخد و هیچ نگوید؟! نمی شود:

آسمان گو همه ابر

ابرها گو همه باران

                      باران

چه توانند كنند

با حريقي كه برافروخته در سينه من

آن طرف تر اما وقتي صداي "أين بقية الله الذي يتوجه اليه الاولياء" آمد، حالتي ديگر داشتم. شعر آن شاعر عرب به يادم آمد كه چه زيبا سروده است:

فصرّح بما تهوي و دعني من الكنا """ فلا خير في اللذات من دونها ستر

به آنچه مي خواهي تصريح كن و مرا از كنايه گفتن رها كن چه خيري در لذت ها نيست اگر روي آنها پرده باشد...

قسمتي از سفرنامه حج 1430 - به بهانه مرور آن حالت هاي روحاني -

تصوير زير، قسمتي از فيلم مطاف پر از "ضجیج" است و لحظه اي از "أين بقية الله" سفتن شيعيان...

آنچه در تصویر می بینید: نیم رخ دو شیعه و کتاب دعا و پارچه تا خورده کعبه که سفید است و دیوار کعبه به همراهی نمی از شلوغی مطاف.

ایام فاطمیه (ویژه نامه 3)

ویژه نامه 1 - ویژه نامه 2

ديشب - شب شهادت حضرت زهراء سلام الله عليها - در كنار مرقد حضرت عبد العظيم - در شهر ري - اقامه عزا كرده و به حضرت بقية الله الاعظم تسليت گفتم (به زودي از اين سفر پژوهشي، گزارشي تقديم خواهم كرد). و امشب - شام شهادت حضرت - در كنار بارگاه ملكوتي حضرت رضا عليه السلام اين پست را تقديم مي كنم.

وصف فاطمه - عليها السلام -

ديدگاه "مكتب استبصار" درباره ي حضرت زهرا - سلام الله عليها - در عبارت هاي زير جمع شده است. از ابتدا تا انتها خوانده و با "بصيرت" تجديد عهد كنيم.

بدان‏كه مقام مرد نسبت به مقام زن مقام عقل را دارد نسبت به نفس چرا كه خدا در قرآن مى‏فرمايد خلق لكم من انفسكم ازواجاً يعنى براى شما زنان از نفس‏هاى شما خلقت كرده است و اين است كه در اخبار آمده است كه حوا را از ضلع چپ آدم آفريدند و عوام ملاها و جهال چنان مى‏پندارند كه خداوند حوا را از دنده چپ آدم خلق كرد خدايى كه آدم را ابتداءً خلق كرد قادر بود كه حوا را هم ابتداءً خلق كند و از دنده آدم نكند چيزى را وانگهى از جزو تن او بيافريند كه پيغمبر او خودش با خودش نكاح كند و زبان تشنيع در حكمت دراز شود بلكه مراد از ضلع آدم آن طينتى است كه از جنس ضلع چپ آدم بود چون آدم دو ضلع داشت يكى ضلع راست كه عقل او بود و يكى ضلع چپ كه نفس او بود و بناى وجود انسان بر اين دو ضلع است و مراد از ضلع دنده نيست پس چون حوا زوجه آدم بود از شعاع ضلع چپ او كه نفس او بود خلق شده بود و هر انسانى كه در اين دنيا خلق شده است زن اصلى دارد كه از شعاع نفس او خلق شده است و همان را در آخرت به او مى‏دهند چرا كه شعاع نفس او است و بازگشتش به او است لايق كسى ديگر نيست اما چون اين دنيا خانه اعراض است و آلودگى در آن حاصل شده است به سبب آلودگى بسا آن‏كه زنى كه از نفس عمرو خلق شده باشد زيد بگيرد و برعكس آيا نشنيده‏اى كه خدا مى‏فرمايد در قرآن مردهاى پاكيزه مال زنان پاكيزه‏اند و زن‏هاى پاكيزه مال مردهاى پاكيزه و زن‏هاى خبيث مال مردهاى خبيثند و مردهاى خبيث مال زن‏هاى خبيث پس زن خبيث از نفس مرد پاكيزه خلق نشده و مال او نيست اگرچه در اين خانه آلودگى با هم نكاح كنند آيا نمى‏بينى كه موسى صفورا را گرفت و فرعون آسيه را و حضرت پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهعايشه را گرفت و عثمان دختران پيغمبر را پس نكاح اين دنيا معتبر نيست و در آخرت پاكيزه به پاكيزه برمى‏گردد و خبيث به خبيث به هر حال كه زن از پهلوى چپ مرد خلق شده است كه نفس مرد باشد و مرد جهت عقل را دارد و زن جهت نفس را و مرد دو رسد عقل دارد و يك رسد نفس و زن دو رسَد نفس دارد و يك رسد عقل از اين جهت شهادت دو زن مثل يك مرد است و ميراث دو زن مثل يك مرد است و از اين جهت مرد حاكم بر زن است و نگاهدار او است و زن بايد مطيع مرد باشد نه برعكس پس مرد عقل است و زن نفس چرا كه عقل در مرد غالب است و نفس در زن.

چون اين مطلب را دانستى پس عرض مى‏كنم كه مقام حضرت امير عليه‏السلام مقام عقل است نسبت به حضرت فاطمه عليهاالسلامو مقام حضرت فاطمه مقام نفس است نسبت به حضرت امير عليه‏السلامو زوجه اصلى او است در دنيا و آخرت چرا كه هر دو معصومند و از يك نور خلق شده و از يك طينت چنان‏كه در زيارت جامعه مى‏خوانى اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة يعنى شهادت مى‏دهم من كه روح‏هاى شما و نور شما و طينت شما يكى است و خداوند اين چهارده‏نفس شريف را پيش از كل مخلوقات خلقت كرده است به هزار هزار دهر وقتى كه نه عرشى بود و نه كرسيى و نه آفتابى و نه ماهى و نه زمينى و نه آسمانى پس حضرت فاطمه نسبت به مقام حضرت امير مقام نفس را دارد اگرچه نسبت به كل مخلوقات بالاتر از فؤاد ايشان باشد چنان‏كه خواهى يافت و حضرت امير مقام عقل را دارد و شايد پيش‏ترها از اين كتاب و ساير كلمات ما دانسته باشيد كه عقل مقام معنى است و پنهانى است و نفس مقام صورت است و پيدايى است مثل عقل مثل اصل جسم پنهانى چوب است و مثل نفس مثل صورت آن‏كه به شكل تخت باشد يا پنجره يا عصا يا در يا غير آن و انسان از تخت همان صورت را بيند و اصل ماده كه چوب باشد پنهان است آيا نمى‏بينى كه تو از بدن زيد همان رنگ و شكل و نرمى و زبرى و سبكى و سنگينى و باقى صفات را ادراك مى‏كنى و اصل جسم او ديده نمى‏شود و هرچه به ادراك ظاهر درمى‏آيد همان صفت جسم است حال آن جسم به منزله عقل پنهانى است و آن صفت‏ها و صورت‏ها به منزله نفس است پس حضرت امير مقام عقل و ماده را دارد و مقام صفت و رنگ و شكل و نفس ايشان مقام حضرت فاطمه است و هم‏چنين آفتاب اصل، جسمى دارد كه از چشم و ادراك برتر است و مقام صفتى و صورتى دارد كه مقام درخشندگى و زردى و حرارت و گردى و امثال آن باشد پس ماده آفتاب جلوه در صورت آفتاب كرده و درخشندگى از صورت آفتاب است حال اگرچه ما گفتيم كه مقام حضرت امير مقام آفتاب است و عالم‏تاب است اما مقام خود حضرت امير مقام عقل و ماده آفتاب است و مقام حضرت فاطمه مقام صورت آن آفتاب است پس همه درخشندگى‏ها از آن صورت است و از اين جهت آن بزرگوار را زهرا گفتند يعنى درخشنده پس مقام صاحب نور و روشن‏فرمايى و تابندگى مقام حضرت فاطمه است و مقام حضرت امير از آن برتر است پس جميع عالم به نور حضرت فاطمه برپا است كه آخر مقام ائمه است و مقام ساير ائمه از مقام حضرت فاطمه بالاتر است چرا كه همه از يك نورند و با وجود اين ائمه مردند و حضرت فاطمه زن نسبت به ايشان و خدا در قرآن مى‏فرمايد الرجال قوامون على النساء يعنى مردان قيم زنانند .....


ادامه نوشته

مقاله پژوهشی

نکته: برخی منابع را به دلیل حجیم نشدن مقاله، ذکر نکردم.

معرفی يك "نخبه"

اين جستار را با اين جمله شروع مي كنم:

اين، نخبه من است.

در فرمايش هاي ائمه – عليهم السلام – دستورها و دعاهاي فراواني وجود دارد. به گونه اي كه شايد به جرأت بتوان گفت از ابتدايي كه صبح از خواب بيدار مي شويم تا هنگامي كه شب به خواب مي رويم، از كنار صدها و صدها "مستحب" به راحتي عبور مي كنيم و شايد هرگز متوجه نشويم كه در اين وقت، دعايي وارد شده و خواندن آن مستحب است.

متأسفانه حالت بسيار ناشايستي در برخي افراد وجود دارد كه با برخورد به يك امر مستحب، مي گويند: مستحب است! اگر انجام نداديم اشكالي ندارد. و حال آن كه تمام ترقي و استكمال در انجام مستحبات است چرا كه امور واجب (همچون نمازهاي پنجگانه، روزه ماه رمضان، خمس و زكات و....) را بايد انجام داد و اگر انجام ندهيم "گناه" مرتكب شده ايم، هنر در پرداختن به امور مستحب است.

از اين جهت حاج محمد كريم كرماني، مصنف كتاب گرانسنگ "ارشاد العوام"، با برخورد به اين دعاها، بر آن شدند تا منتخبي از اين دعاها جمع آوري كنند. و آن را "نخبه" نام نهادند. نخبه در لغت به معني "برگزيده" است. اين رساله در عصر روز چهارشنبه 21 جمادي الاولي سال 1265 قمري به پايان رسيد. اين نخبه، 260 بيت است (هر بيت 50 حرف). در انتهاي اين رساله، "ملحقاتي" اضافه شده است كه از اولين چاپ هاي اين رساله، بوده و به تدريج در چاپ هاي بعد تكميل و يا به حسب اولويت چاپ شده است. ملحقات شامل موضوع هايي همچون: حرز امام صادق – عليه السلام -، دعاي توجه – كه قبل از آغاز نماز خوانده مي شود -، دعاي اعتقاديه، نماز اول هر ماه، زيارت جامعه صغيره و دعاهايي كه در ماه هاي ويژه اي خوانده مي شود (همچون دعاي رجبيه، صلوات شعبانيه و تعقيب هاي نماز در ماه مبارك رمضان).

پنجشنبه (۱۶ اردیبهشت ماه) سالروز نگارش رساله "نخبه" مبارک باد!

به دلیل مسافرتی که پیش آمد این پست را با تاخیری چند روزه تقدیم می کنم.

رساله "نخبه" اگرچه همه اش دعا است ولي در اين ميان به چند جمله ي فارسي برخورد مي كنيم و با اين كه اندك است اما بسيار مهم. از اين جهت مناسب است درباره ي عبارت هايي از "نخبه" توضيح هايي ارائه دهم.

عبارت 1: انگيزه نگارش

مي فرمايند:

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.

و بعد چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابراهيم كه دعاهاي وارده از ائمه طاهرين – سلام الله عليهم اجمعين – در تعقيبات نمازهاي يوميه بسيار است به طوري كه احصا نمي شود و بسياري از آنها به جهت اختلاف احوال سائلين است چرا كه هر يك از آنها را حاجتي بوده و درجه و مقامي و بعضي را معرفتي بوده و بعضي را نبوده و معلوم است كه كسي نمي تواند كه جميع آنها را به جا آورد و هر كس چيزي از آنها را انتخاب كرده است براي خود. و اين نخبه من است از آنها بر حسب احوال من.

استفاده چند نكته از اين عبارت ها:

الف-دليل اختلاف دعاها و فراواني آنها: اختلاف احوال سائلين (پرسش كنندگان از معصومين عليهم السلام) و گوناگون بودن درجه، رتبه، مقام و معرفت آنها است.

گذشته از اين جهت (اختلاف احوال سائلين)؛ در كتاب طريق النجاة اسباب ديگري را ذكر مي فرمايند. در آنجا مي نويسند:

آل محمد – عليهم السلام – ذكرها و دعاها و اعمال فراواني را تعليم داده اند به جهت زيادي سائلين و اختلاف طبيعت ها و مزاج ها و حاجت ها و زمان ها و مكان ها و مناسبت ها و اشخاص. (طريق النجاة ج 1 ص 129).

ب-فراوان بودن دعاها، بيش از آن است كه احصا شود (به شماره درآيد) و اين، نكته اي عجيب و دقيق است.

ج-با توجه به دعاهايي كه در رساله "نخبه" آمده است، مي توانيم مقداري از حالت هاي روحاني و معنوي حاج محمد كريم كرماني را كشف كنيم؛ چرا كه خود فرمود: اين نخبه من است از آنها بر حسب احوال من. در جايي مي فرمايند: لابد للعامل من اختيار ما يناسبه منها و العمل به و المداومة عليه بشروطه حتي ينتفع (بر عمل كننده است كه آنچه مناسب اوست از دعاها اختيار كند و به آنها با در نظر داشتن شروط آنها عمل كرده و بر آنها مداومت كند تا نتيجه بگيرد). طريق النجاة ج 1 ص 129.

شايد يكي از حالات آن بزرگوار و مهم ترين آنها، اعتقاد ايشان به مسئله ركن رابع باشد. و دعاهايي را انتخاب فرموده اند كه به مسئله ي ولايت و برائت نزديك و نزديك تر باشد و معاهده با اين ركن را يادآوري نمايد.

عبارت 2: اولين تعقيب

اولين تعقيب را اين گونه مي نويسند:

تكبيرات سه گانه است كه شعار شيعه شده است كه بعد از نماز سه مرتبه تكبير مي گويند و دست خود را بلند مي كنند به هر تكبيري.

اولين تعقيب، تكبيرهاي سه گانه است كه "شعار شيعه" شده است. چنان شيعيان به انجام دادن اين تعقيب مصرّ هستند كه گويا جزئي لاينفك از نماز است. اما بايد توجه داشت كه اين عمل، يك تعقيب است و از اين جهت در نمازهاي مستحبي نيازي به انجام اين كار نيست.

نكته اي كه از اين موضوع استفاده مي شود، اين است كه: ما ابتداي شروع تعقيب هاي نماز "بسم الله الرحمن الرحيم" مي گوييم چرا كه ابتداي يك عمل است و در حديث فرموده اند: "كل امر ذي بال لم يبدء ببسم الله الرحمن الرحيم فهو ابتر" (هر امر مهمي كه با "بسم الله" آغاز نشود، ناتمام و ناقص است). اما نكته ي ظريف آن است كه ابتداي تعقيبات، "تكبيرهاي سه گانه" است. پس بلافاصله بعد از "السلام عليكم و رحمة الله وبركاته"، "بسم الله الرحمن الرحيم" گفته و سپس اولين تعقيب – يعني سه بار تكبير- را انجام دهيم تا ابتداي تعقيب بسم الله گفته باشيم.

عبارت 3: جايگاه يك دعاي ويژه

بعد از ذكر 2 دعا مي نويسند:

و هر كه ترك كند آنها را قضا كند چنان كه نماز را قضا مي كند.

و آن عبارت است از: ده مرتبه خواندن هر كدام از اين دو دعا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب:

1-لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ لَهُ المُلْكُ وَ لَهُ الحَمْدُ يُحْيى وَ يُميتُ وَ هُوَ حَيٌّ لايَمُوتُ بِيَدِه الخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ قَديرٌ.

2-اَعُوذُ بِاللّهِ السَّميعِ العَليمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ وَ اَعُوذُ بِكَ رَبِّ اَنْ يَحْضُرُونِ اِنَّ اللّهَ هُوَ السَّميعُ العَليمُ.

و اين كه مي فرمايند همچون قضا كردن نماز، خواندن اين دو دعا را قضا كن، با توجه به احاديث است. به منظور بصيرت بيشتر احاديث آن را نقل مي كنم:

حضرت صادق عليه السلام در حديثي بعد از ذكر اين دو دعا مي فرمايند: فان نسيت قضيت كما تقضى‏الصّلوة اذا نسيتها (اگر فراموش كردي، آن را قضا كن همان گونه كه نماز را هنگامي كه فراموش كردي قضا مي كني).

در حديثي پس از ذكر اين دعا شخصي عرض كرد: فقال له رجل مفروض هو قال نعم مفروض محدود (آيا خواندن اين دعا واجب است؟ حضرت فرمودند: بله واجب محدود است – يعني در اوقات مخصوص - ).

در حديثي نيز وارد شده است كه فرمود: انّ من الدّعاء ما ينبغى لصاحبه اذا نسيه ان يقضيه (از دعاها مواردي است كه اگر آن را شخص فراموش كرد سزاوار است كه آن را قضا كند) و بعد اين دو دعا را تعليم فرمودند. و باز در آخر حديث فرمود: فاذا نسى من ذلك شيئاً كان عليه قضاؤه (اگر چيزي از اين دو دعا را فراموش كرد بخواند، قضا كند).

در حديثي فرمود: فريضة على كل مسلم ان يقول قبل طلوع الشمس عشر مرّات و قبل غروبها عشر مرّات لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ.... (بر هر مسلماني واجب است كه قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن ده مرتبه بگويد لا اله الا الله وحده ....) و اين دو دعا را تعليم فرمود.

و در حديثي فرمود: و اذكر ربّك فى نفسك تضرّعاً و خيفةً و دون الجهر من القول عند المساء لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ (در مساء – بعد از ظهر- پرورنده ي خود را در حالت تضرع و ترس در نفْس خود ياد كن نه با صداي بلند و بگو لا اله الا الله ...) تا آخر دو دعا.

و در حديث ديگر وارد شده است كه هر كه اين دو دعا را بخواند: كانت كفّارة لذنوبه ذلك اليوم (كفاره ي گناهان آن روز او خواهد بود).

احاديثي كه نقل شد از كتاب فصل الخطاب كبير، از حديث 3460 به بعد است (باب التهليلات و التعويذات قبل طلوع الشمس و قبل غروبها).

خداوند به همه ي دوستان آل محمد توفيق عمل به مقتضاي علم عنايت فرمايد، آمين.

عبارت 4: جايگاه امامت، ولايت و برائت

مي فرمايند:

و چون زمان آن حضرت صلي الله عليه و آله زماني بود كه مردم متحمل ولايت نبودند،‌ذكر ولايت را نفرمودند پس اگر بعد از عهد به نبوت، عهد به ولايت و معالم دين و اركان آن كني، گناهي ندارد.

اين عبارت را پس از ذكر دعايي كه بايد در صبح و پسين خواند ذكر مي فرمايند. از اين عبارت، روشن مي شود كه پس از ذكر توحيد (لا اله الا الله) و نبوت (محمد رسول الله "ص")، ذكر امامت و ولايت به جا است.

و معناي آن كه مي فرمايند "گناهي ندارد"، يعني خلافي صورت نمي گيرد و با اصلي از اصول اعتقادي تضاد پيدا نمي كند. از اين جهت مي توان در موارد بسياري شهادت به "امامت" و "ولايت اولياء و برائت از اعداء" را ذكر كرد. مواردي همچون:

- اذان

- اقامه

- دعاي قنوت

- تشهد

- زيارت ها

- دعاها

- و .....

چرا كه ائمه عليهم السلام اجازه فرموده اند در مقام انشاء دعا، به گونه اي انشاء كنيم كه مخالفت هم نداشته باشد با كليات اعتقادي ما و شئون ولايتي اولياء عليهم السلام. از اين جهت در اضافه كردن شهادت به امامت و ولايت مشكلي نيست و اين مسئله، از كل عمومات و دعاهاي عمومي استفاده مي شود.

اما براي شهادت به امامت ائمه و اقرار به مسئله ي "ولايت و برائت" به ويژه در "تشهد" نماز، دليل هايي وجود دارد:

1-امر تشهد، وسعت دارد به گونه اي كه راوي از امام عليه السلام سؤال مي كند كه در تشهد چه بخواند؟ امام مي فرمايند: در تشهد، امر موقتي نيست – موقتي يعني بسته به نص خاص-. (احاديث جمع آوري شده و در آرشيو موجود است).

2- در حديثي امام عليه السلام درباره ي تشهد نماز فرمودند: احسنَ ما يعلمون را در تشهد بگويند (بهترين چيزي كه مي دانند). و بهترين امور، اقرار و شهادت به ربوبيت حق تعالي و نبوت رسول خدا و امامت ائمه طاهرين و مسئله تولي و تبري است. (متن كامل در آرشيو).

3-در كتاب مستطاب "كفاية المسائل" مسئله اي عنوان فرموده اند كه:

مسئله – شهادت به إمارت اميرالمؤمنين – عليه السلام – و ولايت آن بزرگوار و ساير ائمه طاهرين – عليهم السلام- بعد از شهادت به توحيد و نبوت بالاستقلال در هر موضعي مستحب است.

چنان كه در احاديث وارد شده و خلاقي در آن نيست و شعار شيعه اثني عشري اين است كه كه در اذان و اقامه بعد از شهادت به توحيد و نبوت شهادت به امارت و ولايت آن بزرگوار صلوات الله و سلامه عليه مي دهند. (كفاية ج 1 ص 216).

و يكي از مواضع كه در آن ذكر شهادت به ولايت اميرالمؤمنين مستحب است، تشهد نمازها است.

4- عبارتي در رساله "ترجمة الصلوة" نگاشته سيد كاظم رشتي – اعلي الله مقامه – وجود دارد. آنجا كه در ترجمه فارسي اذكار تشهد مي نويسند:

پس بالضرورة اقرار دارم كه جميع آنچه از جانب خدا خبر داده و بخلق رسانيده حق است و هيچ شكى و ريبى نيست و اوضح از همه و اجلى از جمله امر وصايت و خلافت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام با اولاد طاهرينش صلوات‏اللّه عليهم و بيزارى از اعداء و مخالفين ايشان است اقرار آوردم و اعتراف كردم و دل را بآن منعقد ساختم.

همان گونه كه خوانديد، اذعان و اقرار و اعتراف و شهادت به بيزاري از اعداء را نيز ذكر فرموده اند. پس با گفتن" وَ اَنَّ وَليّهُم وَلِيّ الله فَاُواليه وَ عَدُوّهم عَدوُّ الله فَأُعاديه" به تمام "احسن ما نعلم" يعني به بهترين دانستي هايمان اقرار كرده ايم.

5- از مرجع تقليد آقاي مرعشي درباره ي شهادت دادن به امامت ائمه در نماز پرسش شده و ايشان مستحب دانسته اند. (نسخه كپي از استفتاء در آرشيو موجود است، همچنين برخي ديگر از مراجع تقليد).

6- در احاديث فراواني درباره ي "تقيه" اصرار فرموده اند و ذكر نكردن شهادت به امامت حضرت امير و همچنين ركن چهارم دين، از باب تقيه بوده اند (احاديث جمع آوري شده و در آرشيو موجود است) و امروزه مي توان به اين مهم اقرار و اعتراف داشت.

از اين جهت در قسمتي از دعاهاي نخبه عبارت هايي كه اشاره به همين مطلب (ذكر چهار شهادت) است به صورت انشاء اضافه شده است. (مراجعه كنيد به نخبه، چ جديد، پاورقي ص 55).

البته در اين كه عبارت هاي اضافه شده توسط صاحب نخبه است يا توسط شخص ديگر، هنوز مشخص نيست ولي احتمال هم دارد شخص ديگري اين كار را كرده باشد چرا كه در برخي از جمله ها عدم فصاحت به چشم مي خورد همچون: صلوات الله عليهم در جمله اي كه مخاطب خدا است (بايد صلواتك عليهم باشد)؛ و يا عبارت بِهِم وِلايتي (كه لّهم ولايتي مناسب تر است).

عبارت 5: دعاي كم + حضور دل

مي فرمايند:

مي گويم: دعا خواندنِ كم با وجود توجه و حضور قلب، بهتر است از آن كه دعا بسيار بخواني با وجود عدم حضور قلب و بي توجهي. پس بايد همت تو در توجه داشتن باشد.

مطلبي است كه در احاديث به آن تصريح شده و علما نيز بارها متذكر آن شده اند. با دقت بر روي واژه واژه ي عبارت فوق، تأثير شگرفي در خود بيابيد.

ضميمه – به زودي - :

-دعاي اعتقاديه و ترجمه ي روان آن.

-اذان و اقامه و تشهد به صورت كامل.

--------------------------------------------------------------------------------------------

Abstract

Nokhbah (selected) is the name of a booklet written by M.K. Kermani. In this booklet, prayers following daily prayers have been collected. In this survey we will review some important points in this booklet.

نگرشی نوین بر کتاب ارشاد العوام (12)

در ادامه قسمت قبلی٬ به بررسی دیدگاه های مصنف "ارشاد العوام" درباره ی جایگاه این کتاب می پردازم.

قابل توجه است که اگر شخصی از تعریف های نویسنده "ارشاد العوام" از این کتاب تعجب کرد٬ شگفتی خود را با خواندن یازده قسمت قبلی از بین ببرد! چرا که در قسمت های پیش جایگاه ارزشمند این کتاب را - تا حدودی - آشکار کرده ام.

اینک دیدگاه های مصنف را ذکر می کنم.

 جلد دوم

ــ ما به حول و قوه خداوند عالم خواستيم كه در اين كتاب ذكر كنيم چيزى چند را كه علم عوام بلكه خواص هم به آن واسطه زياد شود. (ص 6)

ــ بفهم اين كلمات عاميانه را كه هر كلمه گنجى است از علم و لا قوة الاّ بالله. (ص 30)

ــ اگرچه لايق اين مقام نيست كه ذكر كنم برهان بر اين ترتيب خلق كه ذكر شد و به خصوص اين رساله كه به هيچ وجه لايق اين‏گونه تحقيقات نيست چرا كه بيان اين كتاب بر فهم عوام است لكن چون ذكر اين سلسله خلق شد و مشايخ ما هم در هيچ كتاب برهان اين مسئله را ذكر نفرموده‏اند و اين حقير هم در هيچ كتاب چنان‏كه بايست شرح نكرده‏ام و عمده فرق ما بين طريقه ما و ساير طريقه‏ها همين مسئله است كه ايشان همه خلق را از يك نور مى‏دانند و فرق در صورت مى‏دانند و ما فرق در ماده و صورت همه مى‏گذاريم و عمده مسئله‏هاى ما هم همين مسئله است و در حقيقت كسى كه اين مسئله ما را درست نفهميد گويا به كلى بى‏خبر است از طريقه ما پس دوست مى‏دارم كه به قدر قابليت اين رساله و به قدر قابليت عوام برهانى براى اين مسئله بياورم تا فى‏الجمله ظاهر شود. (ص 37)

ــ بفهم اين حرف‏هاى عاميانه مرا كه حكيمان بايد بشنوند و شكر كنند بر فهميدن آن‏چه تا حال نفهميده بودند. (ص 75)

ــ بفهم اين كلمات عاميانه مرا و لذت از عمر خود ببر و لذت از ايمان خود ببر و ببين كه اگر نه اين حرف‏ها حق بود اين‏طور مطابق نمى‏آمد با كتاب و سنت و عقل صحيح و اين‏طور همه عالم به هم بسته نمى‏شد هم‏چنين زره و زنجير پس همين‏كه در كل عالم اين حرف‏ها تخلف نمى‏كند و با همه‏جا درست مى‏آيد معلوم مى‏شود كه همه حق است و از سرچشمه اهل عصمت و طهارت است و از علوم الهى است و لكن اين حرف‏ها را تصديق نمى‏كند مگر سينه‏هاى پاك و دل‏هاى پاكيزه پس تو نظر به عاميانه نوشتن من مكن و نظر به باطن و حقيقت اين حرف‏ها بكن و حكيمانه بفهم كه هرچه كلام بالاتر مى‏رود عاميانه‏تر و آسان‏تر و صاف و راست‏تر مى‏شود. (ص 86)

ــ بفهم اين مطلب‏هاى عاميانه مرا كه در هيچ كتاب اين حقايق را نخواهى ديد و از كسى نخواهى شنيد به خصوص به اين لغت عاميانه فارسى بديهى. (ص 95)

ــ حال مستعد معنى آن شو (حديثى از كتاب جامع الاخبار) كه بسيار مشكل است وانگهى در اين كتاب و اگر بنا بود كه به لغت علمى بنويسم بسيار بر من آسان‏تر بود و لكن به لغت عاميانه بسيار بسيار بسيار مشكل است و از خدا توفيق مى‏خواهم كه به من بيانى عطا فرمايد كه بتوانم معنى آن را به زبان عاميانه بنويسم و لكن باز تو سعى كن كه حكيمانه بفهمى و مرا كمك كن به فهم خود و لا قوة الّا بالله العلى العظيم. (ص 98)

ــ بفهم اين نكته‏هاى نغز را كه در هيچ كتاب نخواهى ديد و از هيچ خطاب نخواهى شنيد. (ص 159)

ــ قدر اين كتاب را بدان كه چقدر احياى دل‏هاى مرده را مى‏نمايد و چقدر به كار مردم مى‏آيد و اگر بينا باشى مى‏دانى كه تا حال چنين كتابى ظاهراً نوشته نشده باشد و اين انعامى است از خداوند عالم به اين فقير سراپا تقصير و به ساير مؤنان كه از آن بهره مى‏برند و اگر بفهمى مى‏دانى كه اين كتاب سرتاپا حكمت است و به هيچ وجه مجادله در آن نيست و نظم نوشتن اين كتاب بر نهج دعوت پيغمبران و اوليا است الحمد لله على آلائه و له الشكر على نعمائه. (ص 168)

ــ بفهم چه گفتم و چه مطالب عَليّه را به زبان عاميانه مختصر بيان كردم. (ص 171)

ــ هوش خود را جمع كن در اين كتاب تا چيزى چند بشنوى كه هرگز نشنيده باشى و چيزى چند بفهمى كه هرگز نفهميده باشى. (ص 188)

ــ هوش خود را جمع كن در اين كتاب تا چيزى چند بشنوى كه هرگز نشنيده باشى و چيزى چند بفهمى كه هرگز نفهميده باشى. (ص 191)

ــ مقصود از اين كتاب كه عجالةً آن است كه عوام بفهمند كه از پى آن حرف‏ها كه مى‏دانستند حرف‏هاى ديگر هست و به شوق بيفتند و از پى آن‏ها روند شايد تا هر وقت كه خدا بخواهد به جايى برسند اگر بخوانند و مداومت بر آن كنند و اگر بگويم كه بر مردم عوام بل بعضى از خواصشان هم لازم است كه اين كتاب را بنا بگذارند و على الاتصال به ترتيب بخوانند و چون تمام شود باز مراجعه كنند و از سرگيرند و همين‏طور تا زنده‏اند بخوانند و هر روزى قدر معينى را بخوانند بعيد نگفته‏ام بلكه اگر بگويم كه اگر چنين كنند از اعظم عبادت‏هاى ايشان خواهد بود باز بى‏جا نگفته‏ام ولى كو گوش شنوا و قلب دانايى كه مرا تصديق كند و به عمل آورد. (ص 206)

ــ زياده از اين كتاب لايق نيست اگرچه اشاره به هر مطلب از براى اهل اشاره گذاشته‏ام و مى‏گذارم ان شاء اللّه. (ص 214)

ــ بناى ما در اين كتاب نقل قول‏هاى مردم و رد باطل آن‏ها نيست بلكه حقيقت هرچيز را از كتاب خدا و سنت رسول صلى اللّه عليه و آله بيان مى‏كنيم. هركس مثل ما گويد بر حق است و هركس غير اين گويد بر باطل است. (ص 283)

ــ پس اگر بفهمى و بدانى اين كتاب ما قدحى است از آب كوثر كه هركس از اين قدح بخورد از آن خورده است و هركس امتناع كند از كوثر نخواهد خورد چرا كه همه از علوم ايشان است و فضايل ايشان و وصف علم به آب در احاديث وارد شده است چنان‏كه مى‏فرمايد هركس نزد ما آيد نزد چشمه‏هاى صافى آمده است كه به امر خدا جارى است و هركس نزد غير ما رود رفته است نزد چشمه‏هاى با كدورت غبارآلود. (ص 329)

ــ در قرآن دو نهر جارى است نهر تسنيم باطن و نهر معين ظاهر آه‏آه هزار حيف كه اولاً اين خلق منكوس تحمل ندارند و ثانياً اين كتاب فارسى است و براى عوام نوشته شده نمى‏توانم همه چيز را بگويم اگر نه مى‏ديدى كه اين كتاب بزرگ‏تر قدحى است از آن قدح‏ها و مى‏ديدى كه گنجايش اين كتاب از اين آسمان و زمين بيشتر است و لاقوة الّا باللّه و مى‏ديدى كه چگونه انواع طعام‏ها و شراب‏ها را به مردم مى‏چشاند الحمد للّه على آلائه و له الشكر على نعمائه. (ص 330)

ــ پس چنان‏كه ساير مسايل را در اين كتاب حل نموديم و حقيقت آن‏ها را آشكار كرديم اين مسئله را هم (شفاعت) حل مى‏كنيم به حول و قوه خدا. (ص 353)

ــ اگر به چشم انصاف به اين كتاب ما و ساير كتاب‏هاى ما نظر كنى خواهى يافت كه كتاب‏هاى ما اعظم اسباب شفاعت است و خداوند عالم بر زبان ما و قلم ما تجديد كرد سنت پيغمبر خود راصلى الله عليه وآله بعد از اين‏كه شفعاى شر سعى در خاموش كردن آن كردند و خواهى فهميد معنى آن را كه فرمودند كه ما را در هر عصرى عدول چند هست كه برطرف مى‏كنند از دين ما تحريف غالين را و به خود بستن باطلان را و تأويل جاهلان را الحمد للّه على آلائه و له الشكر على نعمائه واللّه ما اهل اين نعمت نبوديم و به محض لطف و كرم خود اين نعمت را به ما انعام كرده است حال هركس يارى ما كند در اين شفاعت نصرت دين خدا را كرده است و هركس خذلان ما را كند خذلان دين خدا را كرده است. (آخر ص 362)

ــ عرض مى‏كنم كه اگرچه در اين كتاب سرّ حكمت را به طورى كه بايست نوشت نمى‏توانم چرا كه كتاب عاميانه است و لكن اميدوارم كه به طورى بگويم كه علما هم منتفع بشوند و به حكمت آن برخورند. (ص 369)

ــ در جواب اين مسئله هم در اين كتاب همين‏قدر كافى است و اشاره براى علما گذارده‏ام كه اگر به آن بربخورند به مطلب خود برسند ان شاء اللّه. (ص 373)

 --------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Abstract

A new insight into the book “Ershad-ol-Awam” (part 12) . In this part we will point to some conceptual and attractive aspects of the book “Ershad-ol-Awam” written by M.K. Kermani.

 

ايام فاطميه (ويژه نامه 2)

حقّ حضرت زهرا  عليهاالسلام

«حق حضرت فاطمه» در ميان ائمه‏ى معصوم خاندان رسالت  عليهم‏السلام، حق خيلى بزرگى است. خود ائمه‏ى  ما نسبت به حق حضرت فاطمه‏ى زهرا بيش از حقوق ديگران از ايشان احترام مى‏گزاردند.

ائمه‏ى ما خودشان حجت خدا بودند اما در جاهايى كه وظيفه داشتند حوائجشان را از راه توسل از خدا بخواهند، نوعا در توسلاتشان به مادرشان حضرت فاطمه‏ى زهرا سلام الله عليها متوسل مى‏شدند. حضرت باقر  عليه‏السلامكسالت پيدا كردند و بيمار شدند. دستور فرمودند: برويد براى من دعا كنيد و به مادرم فاطمه سلام الله عليها توسل بجوييد. خودشان هم براى شفاى خود به حضرت فاطمه‏ى زهرا سلام الله عليها متوسل شدند.
حق حضرت فاطمه سلام الله عليها در ميان اين بزرگواران، بيش از سايرين مورد احترام همه‏شان بوده است. از اين بزرگوار خيلى احترام مى‏كردند.

و البته اين احترام‏ها بى‏جهت نبوده است. شما از همين كنيه‏ى مبارك حضرت فاطمه (امّ ابيها) مطلب را بدانيد.
امّ ابيها به حسب فارسى يعنى مادر پدرش. ولى به معناى مادر ظاهرى نيست. معانى متعدد دارد اما آنچه كه به دست مى‏آيد به هر معناى مناسبى كه بگيريم، در جاى خودش معلوم است.

حضرت فاطمه بر رسول الله حق دارد چون به او «امّ ابيها» مى‏گوييم. خداوند بعد از ولادت و به دنيا آمدن رسول الله، طولى نكشيد مادرش را از دنيا برد. و هم‏چنين خدا پدرش را قبل از ولادتش از دنيا برد كه كسى حقى بر رسول الله نداشته باشد. يعنى رسول خدا خودش را مرهون حقى نبيند و آزاد ببيند. اما حضرت فاطمه امّ ابيها شده و بر گردن پدر حق پيدا كرده كه پدر را به احترام از حق حضرت فاطمه واداشته است.

همه نقل كرده‏اند مخصوصا از عايشه نقل شده: هر موقعى كه فاطمه بر پدر وارد مى‏شد، پدر از جا برمى‏خاست و به استقبال فاطمه مى‏رفت. ملاحظه كنيد، همان كارى است كه انسان نسبت به مادر وظيفه دارد. رسول الله از جا حركت مى‏كرد و به استقبال فاطمه مى‏رفت، دستهاى فاطمه را مى‏گرفت و مى‏بوسيد، ميان سينه‏ى فاطمه را مى‏بوييد و مى‏فرمود: من بوى بهشت را از زهرايم استشمام مى‏كنم. پيشانى فاطمه را مى‏بوسيد. فاطمه را مى‏آورد، در جاى خود مى‏نشاند و خود رسول‏الله دوزانو حضور فاطمه مى‏نشست. در سخن گفتن با فاطمه‏ى زهرا بسيار مؤدبانه سخن مى‏گفت، البتهرسول الله سراپاى وجودشان ادب است، معلوم است: اِنّ اللهَ اَدَّبَ نبيَّه فَاَحسَنَ تَأْديبَه.

اگر كسى اين دو بزرگوار را نمى‏شناخت كه پدر و فرزند هستند و از راه وارد مى‏شد ؛ طرز نشستن و احترام گزاردن رسول الله، اين طور نشان مى‏داد كه رسول الله خادم و خدمتگزار حضرت فاطمه است. به تعبير ديگر نوكر حضرت فاطمه است و ايشان خاتون و خانم است. رسول‏اللّه  صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاين طور احترام مى‏گزارد.

به عكس هم همين طور بود. هر موقعى كه رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبر حضرت فاطمه وارد مى‏شدند، حضرت فاطمه‏ى زهرا از جا حركت مى‏كردند و به استقبال پدر مى‏آمدند. دستهاى پدر را مى‏بوسيدند. پشت سر پدر حركت كرده و پدر را مى‏آوردند جاى خود مى‏نشاندند. خودشان حضور پدر مثل كنيز براى پدر حرمت دارى مى‏كردند. آن چنان كه باز اگر كسى مى‏آمد و نمى‏شناخت، فكر مى‏كرد: زهرا كنيز رسول اللّه  صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاست.

حتى يكى از معانى «ام ابيها» هم به معناى خدمتگزار است. خدمتگزار پدر بود. خدمتگزار خيلى معنى دارد. از وقتى كه اين بزرگوار در اين عالم قدم گذارد، براى رسول الله «بركت» بود. بعضى انّا اَعطيناك الكوثر را به ذريه‏ى بسيار معنى كرده‏اند. يعنى خداوند همه‏ى فرزندان رسول الله را كه بنا بود از صلب مطهر ايشان باشند، از صلب اميرالمؤمنين و رحم طاهره‏ى حضرت فاطمه قرار داد. پس آن بزرگوار وسيله‏ى كثرت نسل و زيادى ذريه گرديد. اللهم ارزقنا معرفتهم و محبتهم و شفاعتهم بحق الزهراء  عليهاالسلام و ذريّتها النّجباء  عليهم‏السلام   .

مثنوی مولوی

نکته ای درباره ی "مثنوی مولوی"

چندی پیش بررسی هایی درباره ی "مثنوی مولوی" ارائه کردم: اینجا و اینجا

اینک این نکته را نیز دریابید - متن خبر بدون هیچ گونه تغییر -

چرا آیت الله بروجردی مثنوی را کنار گذاشت؟

به گزارش شیعه آنلاین به نقل از اخلاق نیوز، حضرت آیت­ الله العظمی حاج آقا حسین احمدی طباطبائی بروجردی(ره) مطلبی را پیرامون مطالعه کتاب مثنوی نقل کرده است که برای اهل معرفت بسیار جای تامل و دقت دارد.

حضرت آیت الله فاضل لنكرانى پیرامون وی گفته است:ایشان با اینكه مسولیت هاى مهمى بر دوش داشت، اما مطالعه اش فوق العاده بود. مى فرمود: هرگاه از كارهاى دیگر خسته مى شوم، مطالعه مى كنم، با مطالعه رفع خستگى مى كنم! از نظر نوع مطالعه متنوع بود. مطالعه ایشان منحصر به فقه و اصول و كتب روائى نبود. بلكه در تاریخ، رجال و... مطالعه مى كرد. حتى گلستان سعدى را، از اول تا به آخر، حاشیه زده بود، با اینكه فقیه و مرجع تقلید بود.
داستان عجیبى را من خودم از ایشان شنیده ام كه نقل مى‌كنم: ایشان یك وقت فرمودند: به خاطر همین علاقه اى كه به مطالعه انواع و اقسام چیزها داشتم، تصمیم گرفتم كتاب مثنوى را مطالعه كنم. برنامه را طورى تنظیم كردم كه ظهرها، بعد از ناهار و قبل از استراحت، دقائقى به مطالعه مثنوى بپردازم. مدتى به مطالعه مثنوى مشغول بودم. یك روز كه از اطاق ناهار خورى به اطاق استراحت مى رفتم تا مثنوى را مطالعه كنم، صدائى را شنیدم كه به من گفت: فلانى، مطالعه مثنوى را رها كن، تو را به جائى نمى رساند.
از آن به بعد با اینكه به مطالعه مثنوى علاقه داشتم، مطالعه آن را ترك كردم . این را من خودم ، بدون واسطه از ایشان شنیدم . اگر چنانچه با واسطه مى شنیدم باور كردن آن، برایم مشكل بود (منبع: الگوي زعامت ،ص 73.)

پ.ن: این خبر در شیعه آنلاین

اطلاعیه

 

توجه

بخش "انصاف ها و بی انصافی ها در نمایشگاه کتاب سال 88" مجددا باز سازی شد

روی عنوان کلیک کرده و بخوانید

 

 

پرسش و پاسخ

ـ س: «تبليغ عملى» براى دين و مذهب، چگونه است؟ آيا خلاف اخلاص است؟

ج: اين مطلب نيازمند مقدمه‏اى است.

نظر به اين كه بشر از تبليغ متأثر مى‏شود؛ يعنى نفس بشرى قابل انعطاف است و خداوند نفوس را طورى آفريده كه انعطاف‏پذيرند، از طرفى هم خداوند به حسب فطرت، خير و خوبى را طورى قرار داده است كه همه دوست دارند اگرچه، بسا خودشان خير و خوبى را انجام ندهند ولى بِرّ و خير و احسان و به طور كلى امور خير را همه دوست دارند و بشر از شرّ متنفر است اگرچه سرتاپا خودش شرّ باشد اما از شر متنفر است.

به شخص بسيار بسيار بد اگر بگويند تو انسان بدى هستى، ناراحت مى‏شود چرا؟ چون بدى و بد بودن، براى همه فطرى است كه بد است، ناپسند است. از آن طرف خوبى و خوب بودن را همه دوست دارند، به شخص بسيار بدى بگويند تو انسان خوبى هستى با اين‏كه خودش مى‏داند كه به او دروغ مى‏گويند اما خيلى خوشحال مى‏شود و چه بسا به تدريج، بدى‏هايش را كم كند وقتى كه به او اين طور گفتند.

براساس اين مطلب، چون انسان مذهبش را دوست دارد، مكتبش را دوست دارد، دينش را دوست دارد، گاهى اين فكر به سرش مى‏زند كه من براى اين‏كه به ديگران بفهمانم كه دين من خوب است، مكتب من خوب است، كارهاى خوب انجام مى‏دهد به اين منظور كه به ديگران عملاً تفهيم كند كه مكتب من، دين من اين‏طور است كه مرا به خوبى‏ها وا مى‏دارد كه در واقع باز هم نظرش خداست و به اين وسيله مى‏خواهد امر حقى را تبليغ كند. آيا در اين‏طور موارد مى‏شود گفت خلاف اخلاص است؟ يا نه، اخلاص است؟. به تعبير ديگر آيا معناى اخلاص محدود است؟ يا گسترده است؟ يعنى آن‏چه خالصانه به خدا مربوط مى‏شود و يا به دين خدا مربوط باشد اخلاص است؟ حالا به هر شكل باشد؟

در جواب اين سؤال بايد گفت آرى، در اين طور موارد از ائمه عليهم‏السلام اجازه رسيده كه براى نشر دين خدا و تبليغ دين خدا، بندگان خدا عبادات را انجام بدهند، خيرات را انجام بدهند تا به ديگران بفهمانند كه دين ما اين است، عملاً نشان بدهند. اين اجازه رسيده، از اين جهت رواياتى در اين زمينه نقل شده كه اين مطلب در آن‏ها بيان شده است.

ایام فاطمیه (ویژه نامه 1)

مُــفـاخـره

«شاذان بن جبرئيل» روايت كرده است كه امام على بن ابيطالب  عليهماالسلام روزى با همسر خود فاطمه  عليهاالسلام در صحرا خرما مى‏خوردند. بين ايشان سخنى در ميان آمد. پس على  عليه‏السلام فرمود: اى فاطمه پيغمبر مرا بيشتر از تو دوست مى‏دارد. فاطمه فرمود: عجب است تو را بيشتر از من دوست مى‏دارد و حال آن كه من ميوه‏ى دل او و عضوى از اعضاى او هستم و فرزندى غير از من ندارد. على  عليه‏السلام فرمود: اى فاطمه اگر تصديق نمى‏كنى سخن مرا، بيا برويم نزد پدرت محمّد  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله. حضور آن حضرت رفتند و فاطمه در سخن گفتن پيشى گرفت و گفت: اى رسول خدا؛ كدام يك از ما دو نفر را بيشتر دوست مى‏دارى؟ مرا يا على را؟ فرمود: تو محبوب‏ترى نزد من و على عزيزتر است از تو.

پس على  عليه‏السلام فرمود: آيا نگفتم به تو؟ من فرزند زن صاحب تقوايى هستم.

فاطمه فرمود: منم دختر خديجه‏ى كبرى.

على فرمود: منم فرزند صفا.

فاطمه فرمود: منم دختر سدرة المنتهى.

على فرمود: منم فرزند زن‏هاى با عفّت.

فاطمه فرمود: منم دختر زن‏هاى شايسته.

على فرمود: منم حامل لواء.

فاطمه فرمود: منم دختر كسى كه به آسمان بالا برده شد.

على فرمود: منم صالحِ مؤمنين.

فاطمه فرمود: منم دختر خاتم پيغمبران.

على فرمود: منم زننده‏ى شمشير براى تأويل قرآن.

فاطمه فرمود: منم سپر حفظ كننده‏ى تأويل.

على فرمود: خدا مرا نفس محمد قرار داده، آنجائى كه در كتاب خود فرموده و انفسنا و انفسكم.

فاطمه فرمود: و ابنائنا و ابنائكم ـ نيز درباره‏ى من است ـ. (و به تعبيري و نساءنا و نساءكم).

على فرمود: من كسى هستم كه شيعيان من از علم من مى‏نويسند.

فاطمه فرمود: من دريايى هستم كه از علم من كف كف برمى‏دارند.

على فرمود: من كسى هستم كه خدا نام مرا از نام خود شكافته، اوست عالى و منم علىّ.

فاطمه فرمود: من نيز چنينم: اوست فاطر و منم فاطمه.

على فرمود: منم گنج بى‏نيازى.

فاطمه فرمود: منم كلمه‏ى نيكو.

على فرمود: منم بئر معطّله و قصر محكمى كه در قرآن است.

فاطمه فرمود: منم آن‏كه حسن و حسين از منند.

على فرمود: من پس از پيغمبر بهترين همه خلقم.

فاطمه فرمود: منم آن نيكوى نيكوكارِ نيكى كننده.

آن‏گاه پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود به فاطمه: با على سخن مگوى كه او صاحب دليل و برهان است.

فاطمه عرض كرد: منم دختر كسى كه قرآن بر او نازل شده.

پيغمبر فرمود كه او (يعنى على) صاحب شفاعت است در روز قيامت.

فاطمه عرض كرد: منم خاتون روز قيامت.

(فاطمه) به رسول خدا عرض كرد: از پسر عمّت حمايت مكن؛ مرا واگذار با او.

على فرمود: اى فاطمه، من از محمد به منزله‏ى مفاصل او و اختيار شده‏ى اويم.

فاطمه فرمود: من گوشت و خون اويم.

على فرمود: منم صحف.

فاطمه فرمود: منم شرف.

على فرمود: منم ولىّ رستگارى.

فاطمه فرمود: منم سبب آرامش و سكون.

على فرمود: من روشنى دهنده‏ى مردمانم.

فاطمه فرمود: من فاطمه‏ى زهرايم.

پس پيغمبر فرمود: اى فاطمه، برخيز و سَر پسر عمّ خود را ببوس؛ اينك جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل با چهار هزار فرشته از على حمايت مى‏كنند و با على هستند و اين برادر من است «راحيل» و «روائيل» و چهار هزار فرشته كه نگاه مى‏كنند. راوى گفت: پس فاطمه برخاست و در مقابل پيغمبر سر على بن ابيطالب را بوسيد و عرض كرد: اى ابوالحسن، به پيشگاه خدا به حق رسول اللّه از شما معذرت مى‏طلبم. پس حضرت امير او را بخشيدند.