صلي الله عليك يا علي بن موسي الرضا

h

به مناسبت ميلاد سراسر سعادت علي بن موسي الرضا (عليه السلام)
 
هديه ويژه وبلاگ عقايد به برادران و خواهران ثقه
 
تصوير استاد (حفظه الله) در حرم رضوي
 
براي دريافت تصوير به "ادامه مطلب" رفته و رمز عبور را وارد كنيد. رمز عبور، فاميل كامل "معتقد" است! (با حروف فارسي تايپ كنيد).
ادامه نوشته

اطلاعات مكتبي

از ابتداي انتشار امر شيخ احمد احسائي، علماي بسياري به آن جناب ارادت ورزيده و مؤيد ايشان بودند و پرسش ها از آن جناب پرسيدند. در اين مجال به همين اكتفا مي كنم كه سيد کاظم رشتی - اعلى اللّه مقامه - بزرگانى از آن زمان را نام مى‏برند كه مؤيِّد آن بزرگوار بوده‏اند و  تعداد آن علمايى را كه ذكر مى‏فرمايند، حدود پنجاه نفر است. گذشته از آن، از  "فتحعلى شاه قاجار" در كتاب مبارك "دليل‏المتحيّرين"، (از صفحه‏ى ۳۲ به بعد) نام برده و مى‏فرمايند: {تا آن‏كه خبر آن بزرگوار منتشر و مشهور شد و آوازه‏ى فضل او در شهرها پيچيد تا اين‏كه سلطان فتحعلى‏شاه قاجار باخبر شده و مشتاق ملاقات و ديدن آن جناب شد...) و بعد جريان اين واقعه را  توضيح مى‏فرمايند. (دلیل المتحیرین؛ ص ۳۵). حاج محمد كريم كرماني نيز از علماى آن زمان در ايران و عراق، بيش از شصت نفر را به اسم و رسم و با احترام شايان از هركدام، نام مى‏برند و عباراتى را از بعضِ ايشان در موقعیت شیخ احمد احسائی نقل مى‏فرمايند. (هدایة الطاللبین؛ ص ۳۵ به بعد) .از شاهزاده "محمد على ميرزا" حاكم وقت اصفهان نيز نام برده و تجليل او و استقبال وى را شرح مى‏فرمايند. (هدايةالطالبين؛ ص ۴۴). در كتاب "التحقيق في مدرسة الاوحد" از هفتاد شخصيت علمي نام برده شده و عبارت هاي آنها درباره ي ارادتشان نسبت به شيخ احمد احسائي ذكر شده است. برخي از اين شخصيت ها در دهه هاي اخير زندگي مي كرده اند.  از جمله يكي از ارادتمندان به شيخ احمد احسائي اشعاري درباره ي جايگاه شيخ سروده است و چون زبان او تركي بوده، اين اشعار به تركي سروده شده و  امروز در دسترس ما قرار گرفته است. ظاهرا اين ابيات از زبان "سيد كاظم رشتي" و در وصف اوست كه پس از سفرهايي به كربلا خدمت شيخ احمد احسائي رسيد:

عزم تحصيل كمالات و فنون اتيمك اوجون

                                             گاه بغداده كديب گاه صفاهان كوردوم

كربلاه نجه ايل كسب كمالات ايتدم  

                                               فهم و ادراكيمي آخرده كما كان كوردوم

عاقبت خدمت شيخ احمدي درك ايتديم من

                                                جامع علم و عمل مجمع بحران كوردوم

معني  يلتقيان  مرج   البحريني

                                                 برزخ  بينهما  آية  قرآن   كوردوم

نجه عالم كه أونون مجلس تدريسنده

                                                   مين فلاطون كيميني طفل دبستان كوردوم

حكمت و فلسفه دن قلبيني پاك اتميشدي

                                                     حكمت حقده الحق اوني لقمان كوردوم

معرفت اهلينه ورديم جواونون نسبتني 

                                                      اولاري ساير اصحاب اوني سلمان كوردوم

چون غروب ادْي او خورشيد سپهر عرفان

                                                      هر طرف شبپره بازيگر ميدان كوردوم

ترجمه:

براي تحصيل علوم و كمالات به بغداد رفتم و بار ديگر به اصفهان و مدتي در كربلا به تحصيل كمال مشغول بودم ولي از آن علوم چيزي بر من اضافه نشد و فهم و ادراك خود را مانند گذشته يافتم. بالاخره خدمت شيخ احمد احسائي رفتم و او را جامع و دربردارننده علم و عمل يافتم و ديدم او مجمع البحرين است و مصداق آيه "مرج البحرين يلتقيان؛ بينهما برزخ لايبغيان" (سوره رحمن: آيه نوزده و بيست) اوست. او عالم است و چگونه عالمي است؟! من ديدم در مجلس تدريس او هزار افلاطون طفل دبستان او هستند. ديدم كه او (شيخ) سينه خود را از فلسفه پاك كرده است و او را ديدم كه در حكمت حقه (حكمت اهل بيت) لقمان زمانش است كه با مقام والاي او نه در علم و نه در عمل هيچ كس مقايسه نمي شود. او همچون "سلمان" است و ديگران مانند ساير صحابه. و هنگامي كه ديدم خورشيد نوراني آسمان عرفان غروب كرد، خفاشان در ميدان علم شروع به بازي كردند

               چون غروب ادي او خورشيد سپهر عرفان      هر طرف شبپره بازيگر ميدان كوردوم

تصوير مكتبي

تصويري نادر از عالم رباني؛ حاج محمد كريم كرماني 

مقدمات كتاب "كفاية المسائل" - بخش نخست

از اين پس يك مقوله جديد به جمع مطالب اين وبلاگ اضافه مي كنم. اين مقوله، هرچند كوتاه است اما ممكن است براي برخي علاقمندان، در رابطه با اين موضوع علامت پرسشي به وجود آمده باشد. عزيزاني كه اهل مطالعه هستند بي شك به كتاب كفاية المسائل مراجعه داشته اند و دارند و ملاحظه كرده اند كه در ابتداي اين كتاب قبل از ذكر مسائل، مطالبي در شصت و يك (61) صفحه و طي دوازده مقدمه مطرح شده است. اين شصت و يك صفحه حاوي چه مطالبي است؟ چه ديدگاه هايي در اين مقدمه ها ذكر شده است؟ اين دو پرسش و پرسش هايي شبيه اينها، براي دوستاني كه با زبان عربي و اصطلاحات علوم ادبي و علومي همچون علم اصول و علم فقه آشنايي كامل ندارند پيش مي آيد. توجه به اين نكته سبب شد كه خلاصه و چكيده هر مقدمه را به زبان فارسي تقديم كنم تا دوستان با اين بخش از كتاب كفاية المسائل هم آشنا شوند.
آنهايي كه آشنايي اندكي با زبان عربي دارند، بسيار مناسب است پس از خواندن ترجمه هر مقدمه، به متن هر مقدمه در ابتداي كتاب كفايه مراجعه داشته باشند تا مطالب بيشتر در ذهنشان باقي بماند؛ اگرچه خواندن اين ترجمه ها و خلاصه ها نيز مطلب را بيان مي كند؛ گذشته از آن كه تلاش كرده ام خلاصه ها به گونه اي تنظيم شود كه پي در پي و مفهوم باشد؛ بعلاوه عنوان بندي مناسبي كه ترتيب داده ام، مطلب را روشن تر مي كند. نياز به ذكر است كه برخي قسمت ها ترجمه، ترجمه روان، و برخي قسمت ها ترجمه، ترجمه محتوا به محتوا است و دليل آن، هماهنگ كردن مطلب با ويژگي هاي عبارت ها در زبان فارسي بوده است. و اينك خلاصه ها و ترجمه هاي اين مقدمات دوازده گانه:
ابتداي كتاب:
انگیزه ی نوشتن کتاب: آنچه مصنف (اعلی الله مقامه) را بر آن داشت تا این کتاب گرانسنگ را بنوسیند، دیدن مردمی بود که دست از دین کشیده و در دنیای خود فرو رفته اند. این کتاب را جمع آوری فرمودند تا دیده ی بینای کور، نور دیده ی بینا، گوش شنوای کر، زبان گویای لال و سخن رسای الکن باشد. و این کتاب، برای همان جمعیت اندکی است که خواستار حق و حقیقت هستند و وجود بی دینان – اگرچه بیش از دینداران هستند- رخته ای در هدف عالی آن بزرگوار به وجود نمی آورد.
المقدمة الاولي (مقدمه اول):
اعمال و عقاید: از هر دو مسئوليم خدا نخواسته است که هر گروهی به هر اعتقادی که خواست معتقد باشد و معذور هم باشد. بلکه خواسته است که اعتقاد کنند به وجود و وحدانیت و صفات و اسماء او همان گونه که خود او خود را توصیف کرده. و همچنین خواسته که به صفات قدس و صفات فعل و صفات اضافه ی او اعتقاد داشته باشند همان گونه که خود او خود را توصیف کرده و بوسیله ی انبیاء به همه رسانیده است. چنانکه همه ی شرایع و اعمال را باید به گونه ای که پیغمبران امر کرده اند به عمل آید و گرنه مردود و غیر مقبول است، عقاید نیز باید چنین باشد.
المقدمة الثانية (مقدمه دوم):
ان الله بالغ امره: ضروری عقول اهل جمیع ادیان آسمانی به خصوص اسلام و ضروری کتاب های آن ها است که خداوند خواستار رسانیدن دستورها و بازداشت هایش به خلق است.
و همچنین ضروری آن ها است که خدا به طور قطع و یقین آن چه را که می خواسته به ایشان رسانیده است و مانعی منع از حکمت او نمی کند. و آن چه را که نخواسته به خلق برساند، از آن سؤال نمی فرماید: لا یکلف الله نفسا الا ما آتاها.
و همچنین ضروری آن ها است که بر خداست هدایت خلق به سوی آن چه که از ایشان می خواهد: ان علینا للهدی؛ انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا... هدایت از خدا است اما ضلالت بعد از ابلاغ است. اگر کسی بعد از ابلاغ ایمان نیاورد گمراه خواهد شد. پس ایمان و کفر بعد از ابلاغ است. پس احتمال و وهم در عدم ابلاغ وجود ندارد. و سد باب علم در خواسته های خدا از خلق بی معنی است. و ظن و گمان در نفس احکام امری مبتدع است...
و وجود ظن (گمان؛ 75% آگاهي نسبت به امري؛ پايين تر از علم) در عالم و طرفداران آن، دلیل حقیت آن نیست. بلکه به سوء اختیار خلق است. این همه دروغ و کفر و فسق و گناه در عالم است. آیا همه ی اینها مؤیَّد از جانب خداست؟ هرگز. و جزو همین هاست تجویز گمان در نفس احکام الله . همچنین عصمت انبیاء در هنگام ادای امانت خدا، ضروری عقلی و نقلی تمام ادیان آسمانی است.
المقدمة الثالثة (مقدمه سوم):
راز ارسال رسولان و وجوب عصمت ایشان در حال ادای امانت الهی: رسول، امانت دار دستور الهی است و امکان ندارد که در حال ادای امانت، نسیان و یا خطا و یا هر لغزشی دیگری در او راه یابد. چرا که اگر دچار لغزشی گردد، هدف از فرستادن وی به عنوان رسول محقق نمی گردد. پس او باید عالم به ضررها و نفع ها باشد تا از هر دو خبر دهد. و این آگاهی، آگاهی به حقیقتهای اولیه ی موجودات است که از آن تعبیر به "حکمت" می آورند. بعد از ابلاغ رسول، کسی که سر تسلیم فرود آورد مؤمن وگرنه کافر خواهد بود. و در نتیجه به نتایجی که از تمردش حاصل شده گرفتار خواهد شد. پیامبر باید همه ی نفع ها و ضررها را بداند و نمی شود که از ضرری فراموش کند و یا منفعتی از خاطرش برود. و حال آن که هدف و غایت و فایده ی از رسالت، تعلیم منافع و مضار به مخلوقات است.
پس نتیجه و فایده ی عصمت رسول، به امت آن رسول برگشت می کند. چرا که آنها منتفع خواهند شد. و دیگر فایده ی آن، این است که خلق یقین عقلانی پیدا می کنند که سخنان رسول، راست و درست و از جانب خدا است و با خاطر آسوده دستورهای دینی را انجام می دهند. و اگر جایز است که جهل و وهم و ظنی برای ایشان نسبت به حکمی از احکام الهی پیش آید، در زمان حضور معصوم هم جایز بود. و روا بود که به معصوم بگویند که ما "نمی دانیم" که سخن تو سخن خداست و حکم تو حکم خدا. و روا بود که بگویند ما برای خود تجویز کرده ایم که بگوییم که مظنه حکم تو حکم خداست و یا به وهم و یا شک فهمیدیم که حکم خداست. خیر امر چنین نیست. آیا خدا از امت دینی ظنی و یا وهمی و شکی می خواهد؟ و اگر دینی یقینی می خواهد، بر انجام این کار قادر است و این ضروری عقول اهل تمامی دین های آسمانی و کتاب های ایشان است. و بعد از رحلت آن معصوم، در هیچ دینی چنین نیست که احکام ظنی باشد. اما در دین اسلام چرا. 
داستان یقین و تخمین در کشمکش تاریخ شیعه: بعد از وفات رسول خدا، در ابتدا دو گروه شیعه و سنی به وجود آمدند. کسانی که از وصی به حق رسول خدا دوری جستند، از مخالفت با آن بزرگوار هم شرمی نداشتند. از این جهت در بسیاری از امور با آن بزرگوار مخالفت کردند و کردند آن چه کردند و چه ها که نکردند: از کم کردن ها و زیاد کردن ها و تغییر و تبدیل ها. و رسیدند به جایی که قائل به مسدود بودن باب علم شدند و در لجن زار ظن را به روی خود گشودند و به جای هوای صاف و پاک علم و یقین، به جو خفقان آور ظن و تخمین بسنده کردند. و گروه دوم، همان گونه که در زمان حیات رسول خدا تسلیم بودند، بعد از آن بزرگوار نیز چنین باقی ماندند و ظرف های عقیده هایشان را از کوثر علم سرشار ساختند و ظن و گمان را با هفتاد آیه از کتاب خدا و صدها حدیث از اوصیای رسول خدا برای همیشه زیر خاک کردند. اما این صفا دیری نپایید و ظرف عقیده ها آلوده به ویروس نامحسوس حدس و گمان شد. غیبب کبری بود و امام شیعه غایب و دور از دسترس شیعه قرار داشتند. در زمان غیبت صغری بوسیله ی چهار بزرگ مرد تاریخ، سلوک شیعه را تقریر فرمود. در اوایل غیبت کبری هم نائبان عام حضور داشتند. و حتی در زمان غیبت صغری هم نواب عام بودند و نواب خاص هم. این سیر و سلوک ادامه داشت و همه به این اصل اصیل و ضروری ادیان آسمانی ایمان داشتند که در نفس احکام الهی عمل به ظن و تخمین ممنوع است. آری در اصل حکم همه عمل به ظن را حرام می دانستند اما در بعضی امور ظن را قائم مقام علم می دانستند. باری، مدتی گذشت و بعضی از اصولیین لجن زار ظن را خوب مکانی یافتند. درب آن را که از هبوط آدم بسته بود به روی خود گشودند و تنها دلیلشان نبود قرینه ها بود: قرینه هایی که سبب حصول علم شود. اما بعضی با صلالبت سینه سپر کردند: ملا امین استرآبادی، ملا محسن کاشانی. و بعضی بی صلابت: مرحوم مجلسی، شیخ حر عاملی، شیخ یوسف بحرانی و... همه ی محدثین و کمی از مجتهدین از بوی عطرآگین علم و یقین استشمام می کردند و بیشتر اصولیین هم شامه ی خود را از بوی تعفن ظن و تخمین آکنده بودند.
در محکمه ی الهی: قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین هرکس معتقد است که دروازه ی علم باز است، در حوزه ی استحفاظی علمای گذشته وارد شده است. آن حوزه ای که امام معصوم (علیه السلام) نیز در آن حوزه بوده و بر آن مشرف است. و کسی که معتقد است دوره ی سردمداری ظن و گمان رسیده، در حوزه ی تازه به دوران رسیده های دوران وارد شده است و بی شک امام معصوم در آن حوزه نبوده و علمای اعلام نیز از آن منطقه دوری می جویند. حوزه ی ظنی ها، حوزه ایست مخالف با اجماع. آری ایشان ظن های خود را سالم تشخیص داده اند و از پی آن روانند. و کسانی هم که منکر گمان های ایشانند هیچ لزومی ندارد که پیرو این جنابان باشند. گذشته از آن که مخالفین با آنها، دارای حربه هایی پولادین از آیات و احادیثی راستین هستند. خلاصه آن که منکرین باب علم، برای انکار معتقدین به باز بودن دروازه ی علم مجالی ندارند چرا که با وجود معصوم در میان آن ها، منکرین بزرگترین سنگ را در دهان خود احساس می کنند. و هرگز نمی توانند بگویند شما هم ظن دارید و اسم آن را علم گذارده اید. چرا که علم و ظن دو حالت است و امتیاز آن دو از هم روشن و هویدا است. زیرا انسانی که علم دارد، خلافش را احتمال نمی دهد و وقتی که خلافش آشکار شد، حالت دوم ظن نیست بلکه علم دیگری است که برای شخص حاصل شده است. اما کسی که از ابتدا ظن دارد، می بییند که نسبت به آن امر، ظان است و خلافش را هم احتمال می دهدمانند کسی که از دور چیزی را می بییند و ظن برایش حاصل است برخلاف کسی که علم دارد آن چه از دور می آید چه چیز است و وقتی نزدیک می شود می بیند چیز دیگری است و باز هم علم برای او حاصل می شود. و عقیده ی ما مخالف عقیده ی ایشان است که می گویند: ان العلم ما یمتنع خلافه و می گویند هرچه خلافش ظاهر شد، علم نیست. 
خانه ی عنکبوت: ممکن است کسی خیال کند که مرافعه ی این دو گروه، به جهت زمان این موضوع است و در زمان گذشته معصومین در اجماع بوده اند و شکی در آن نیست ولی امروز حادثه و موضوعی دیگر است و در این زمان معصوم در اجماع نیست و مشکلی هم پیش نمی آید.
ولی خیر، این گونه نیست. آیا این موضوع بسان سرمایی شدید است که فقط برای یک بار رخ داده و علمایی که احساس دارند سرمای آن را در مغز استخوان خود یافته اند؟ اگر چنین است پس چرا همه ی علمای با احساسی که مابین ثرا و ثریا هستند آن را احساس نکردند وفقط چند نفری احساس کردند؟ و حتی ممکن است کسی که امروز می گوید باید تابع ظن بود، دیروز (قبل از بیان این حادثه) خود جزء منکرین استعمال ظن در نفس احکام الله بوده است؟! پس با اندکی دقت معلوم می شود که این موضوع، ناگهانی به وجود نیامده است بلکه با گذشت زمان ها نقاب از روی مدعیان برداشته شد. و ممکن است دانشمند آگاهی که خود را از پرتگاه های دوزخ و از جاپاهای شیطان دور نگه می دارد، به این حادثه (استعمال ظن در نفس احکام الله) معتقد شود. و البته دلیل آن مشخص است. آن شخص آگاه، از روی تقیه این سخن را به ظاهر پذیرفته است چرا که مثلاً در بین گروه مخالف قرار گرفته و یا از روی ناچاری و بی یاوری قبول کرده است. مانند شیخ مفید (رحمه الله) با این که در زمان غیبت کبری از امام زمان (عجل الله فرجه) برای او نامه ها آمد، ولی چون در مدرسه ی بغداد مشغول تدریس و تدرّس بود، از روی تقیه و جهت های دیگر همچون مسامحه، موافق با آن گروه سخن می فرمود. و کسانی که شاگرد او بودند و بعدها استاد شاگردهای دیگری شدند، سخنان او را نقل می کردند. و حتی متأخرین نیز چنین بودند همچون علامه حلی و شهید اول و شهید ثانی. به گونه ای که شیخ حسن (فرزند شهید ثانی) بر این علما به دلیل معاشرت ایشان با گروه مخالف اعتراض کرده است. و ممکن بود کسی کتابی بنویسد با توجه به عقاید آن گروه مخالف که با ایشان معاشرت دارد و آن کتاب منتشر شده و از دستی به دستی و از شهری به شهری و از زمانی به زمانی منتقل شود. و به اندازه ای شهرت پیدا کرده و اصل اصیلی به حساب بیاید که همه در پی آن باشند و با مراجعه ی با آن کتاب و تطبیق با کتاب های اهل سنت، معلوم می شود که کلمه به کلمه موافق کتاب های قدیمی آن ها است.
و مسئله ی انسداد باب علم و در نتیجه متابعت از ظن و گمان از جمله ی این مسئله ها است. چرا که ایشان گمان را جانشین آگاهی کامل دانسته اند و این قضیه ی کاذبی است چرا که اگر این حکم را از پیش خود بیان می کنند و بر آن اجماع دارند، بر خلاف اجماع گذشتگانی که معصوم در میان ایشان بوده اجماع کرده اند و اگر از جانب خدا است که باز هم قضیه ی کاذبی است چرا که خدا دین را به طور کامل رسانیده و علم در دین را خواسته است و نه ظنی را که جانشین علم شده. و ممکن است که قیاس کرده و خود را مانند دو شخص بدانند که یکی در رکعت های نماز یقین دارد و دیگری ظن. در این هنگام حکم هر دو یکی است. حال ایشان نیز ظنِّ خود را جانشین یقین می دانند و این قیاس باطلی است. آری، ظن و یا شک و در موضوع، می تواند جانشین یقین در موضوع قرار گیرد و در هر صورتی حکم آن از جانب خداوند مشخص و مقطوع است و احادیثی همچون "لا تنقض الیقین الاّ بیقین مثله" چون مضمون آنها با ضرورت عقول و کتاب های اهل ادیان آسمانی مطابق است، یقینی است و حق و صدق است و احادیثی نیست که به گمان اهل گمان، مفید ظن باشد و نتوان از آن ها استدلال بر حرمت مظنه در نفس احکام الله کرد چرا که حقیقت مظنه آن است که در نزد عقل خلافی در آن محتمل باشد.
پايان مقدمه سوم.
ادامه دارد...

و كونوا مع الصادقين

هيچ گاه صحيح نبوده و نيست كه گِل از گُل سخن گويد و هرگز پسنديده نيست كه فرش از عرش بسرايد و نمي توان بخشيد گناه خس را اگر از دريا نويسد. بايد شكست قلم نور را اگر از منير بنويسد و اثر را اگر از مؤثر بنگارد و فرد را اگر از كل نويسد. و بايد از خجالت بميرد صورتي كه گمان مي كند بر ماده خود برتري دارد و بايد آب شود مايعي كه از بي آبرويي خود مايه مي گذارد. ثرا كجا و ثريا كجا؛ نخيل پر خرما كجا و دست كوتاه كجا؛ مولا كجا و آقا كجا. چه نويسد آن كه حيران است از مقام خود چه رسد به مقام بالا. آن كه نمي داند مقام كامل چيست و كيست چه نويسد از انبياء و چه نگارد از اولياء و اوصياء كه هر واژه اش ردّي است بر افكارش در دادگاه الهي. همان بهتر كه صمٌ بكم شود از كثرت ناداني. اما چه كند از اين تضاد؛ او را كشته است اين تضاد...مي خواهد آرام نشسته باشد بر زمين بي علمي و سر تكيه داده باشد بر بالش بي عملي و فارغ از دغدغه تعليمي، خودش باشد و خودش. اما مي كشد او را اين تضاد... مي بيند گُل را كه او را خوانده به ستودن و عرش را كه فراخوانده اش به رفتن و دريا را كه دعوتش نموده به پيوستن و منير و مؤثر و كل را كه گرفته اندش به پوييدن. و از طرفي نگران جايگاهش است كه اين همه بُعد و غلظت را چه به قرب و لطافت...اما دستور است... بايد گفت... بايد شنيد.... حركت را بايد داشت كه بركت از خدا است. مي شنود فرمان اكيد را كه: رحم الله امرء احيا امرنا... و مي بيند جايگاهش را كه: انا الذي عصيت جبار السماء... و وجدان مي كند: لا تقنطوا من رحمة الله پس مي نالد: عفوك عفوك يا عفو، سترك سترك يا ستار...من را چه كه از كامل دين نويسم و چه رسد به امام معصوم؛ اما نظاره گر دري هستم كه باز است و هدف آن نور است و نور ولي از ياد نبرده ام كه: رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره. باشد نوشته هايم مورد توجه حضراتشان قرار گيرد كه: و ليس لي وسيلة غيرهمُ؛ لوصلهم بهم اليهم اَصِلُ.

چه نويسم درباره آقايي كه در زمان خود قائم آل محمد بود؛ از ابو جعفر امام پنجمين از جانشين آن بزرگوار سؤال شد. اشاره فرمود به ابي عبدالله؛ جعفر بن محمد و فرمود: هذا و الله قائم آل محمد.
چه نويسم درباره مولايي كه امروز بندگاني حقيقي و مسلمانان واقعي منسوب به او هستند؛ هماني كه براي افاضه و نشر دين چه زحمت ها يي كه كشيد و در برابر اهل سنت شيعيانش را پرورش داد؛ خوشا بر احوال تشيع و اهل تشيع كه نامش مذهب جعفري است.
همان نوري كه مظهر خدا بود و ملحق به رسول خدا: اشهد ان ارواحكم ..... او نيز جزء حقيقت محمديه است و هرآنچه درباره آن حقيقت سفته شده، در او نيز هويدا است. در اينجاست كه تمام آنچه بزرگان دين فرمودند از فضائل و مناقب رخ نمايان مي سازد و آه... ما كجا و درك آن مقامات...
همان مظهري كه نامش جعفر است. حرف جيم بيان گر اسم "الجليل" خداست. هر كه بيشتر در دين تفكر كند، به جلالت و عظمت الهي بيشتر پي خواهد بود و اين مظهر، بيشترين زحمت و فعاليت را در اين عرصه اظهار داشت.
حرف "عين" بيان گر اسم "العالم" حق متعال است. حرف "فاء" در نام آن بزرگوار، بيان گر اسم "الفاطر" سبحان است كه: أ في الله شك فاطر السموات و الارض"... اسم الفاطر را آشكارا ساخت: كيفيت خلقت و آفرينش را نماياند..و اين نام، بيش از ساير اسماء و صفات الهي به وسيله آن مظهر آشكار گرديد.
حرف "راء" در نام گراميش بيان گر اسم "الرازق" خداوند است اسم رازق اله، رأفت اله، رحمت اله، لطف اله، كيفيت رزق دادن پروردگار به جميع خلق و همچنين كيفيت استمداد و استرزاق خلق را اظهار فرمود كه: چگونه از اسم الرازق خدا استمداد و استرزاق و طلب روزي مي نمايند و چگونه و به چه كيفيت خداوند تمام خلق را – با همه اختلافاتي كه دارند و جهاتي كه براي آن ها در اين اختلافات هست – رزق آن ها را به آن ها مي رساند.
آه؛ فضائل يك سو؛ مناقب و بزرگي ها يك طرف. اما مصائبش يك جانب ديگر است. چه آزارها كه ديد و كشيد و چه گرفتاري ها كه متحمل شد. واقعا چقدر؛ چقدر بايد دل شيعه بسوزد كه حتي وضع مسموميت حضرتش و دوران نقاهت و كيفيت شهادتش بيان نشده و از اهل بيت در اين باره چيزي در دست نيست... كه اين چند روز مسموميت بر امام چه گذشت؟ مدت مسموميت چقدر بود؟ دوران نقاهت حضرت چه طور بود؟ كيفيت دفن؛ تشييع جنازه حضرت و باقي قضايا مذكور نيست. با آن كه آن جناب رئيس مذهب شيعه است كه تمام شيعه منتسب به اويند...
و امروز... امروز باز هم بر مصائب شيعه افزوده شده آن گاه كه مشاهده مي كند قبر مظلومش را؛ جرأت كنيم و به خود اجازه دهيم و تسليت عرض كنيم به محضر امام زمانمان به واسطه بزرگان زمان: آجرك الله يا مولانا يا بقية الله في مصيبة جدك الصادق صلوات الله عليه. انا لله و انا اليه راجعون. 
25 شوال المكرم 1431/ معتقد

اي اشك ها...

الشيخ الاوحد
در حال مرور كردن برخي از رسائل شيخ اوحد اعلي الله مقامه بودم. به رساله اي برخورد كردم كه "ملا كاظم بن علي نقي السمناني" درباره دو مسئله علمي از ايشان سؤال كرده است. "ملا كاظم" در پرسش خود، خودش را و جناب شيخ را اين گونه معرفي كرده است: 
"بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين. و بعد؛ فيقول احقر عباد الله و ادناهم رتبة علما و عملا المرتهن بموبقات اثامه عند ربه الشريف الرضوي كاظم بن علي نقي السمناني الذي من الله عليه بدرك لقاء صحبة شيخ المشايخ الذي طاش في قطب معارفه الربانية اولوا الافئدة الالباب و تحير في عين تعينه و معتقداته الجبروتية النبوية ارباب القلوب و تروع في نقطة علم يقينه و علومه الملكوتية العلوية اصحاب العلوم الشيخ الاستاد الاب الروحاني و العالم الرباني ان المرجو من فضل كرمه و عميم نواله ان يكشف الغطاء عن مسألتين".
تمام عبارت وي را به مناسبت ذكر كردم. آنچه مرا تكان داد و پس لرزه هاي آن را هنوز در خود احساس مي كنم، اين نكته است: شيخ اوحد هنگام جواب دادن به پرسش وي، از ميان اين چند خط نوشته او، به يك كلمه توجه فرموده و در ابتداي جواب خود، جواب اين يك كلمه را عنايت مي فرمايد:
"بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين. اما بعد؛ فيقول العبد المسكين احمد بن زين الدين ان العالم الصفي العارف المتقن الولد الاعز المكرم الاخوند الملا كاظم بن علي نقي السمناني...".
آن نكته را به دست آورديد؟... "ملا كاظم سمناني" در پرسش خود جناب شيخ را "الاب الروحاني" خطاب كرد. و شيخ در جواب او نوشت: "الولد الاعز". آه.... اي اشك ها بريزيد... زهي سعادت.... آيا غير از اين است كه جناب شيخ ملا كاظم سمناني را به فرزندي قبول دارد؟... اگر قبول نداشت كه مرقوم نمي فرمود "الولد...". به خود كه رجوع مي كنم نمي دانم آيا ولد شيخ هستم يا نه؟... آه ... اي اشك ها بريزيد... نمي دانم لياقت آن را دارم كه منتسب به شيخ باشم و نه فقط نسبت ظاهري بلكه آيا مي شود خود شيخ اين نسيت را قبول داشته باشد؟... مانده ام؛ سخت حيرانم. اي اشك ها بريزيد كه شايد اين اشك باشد كه گناهانم را بشويد و اين نسبت را در من هويدا سازد. متمسكم به اين اشعار از مثنوي كرماني كه:
                                زاد تو باشد در اين ره اشك و آه
                                افكند تا بر تو از فضلش نگاه
                                بي پناهان را چو باشد او پناه
                                                              با رفيق و اعتصام حبل شاه
                                                              ممكن است آن دم كه بسپاري تو راه
و يا ليت بيني و بينك عامر؛ و بيني و بين العالمين خراب...

مناظره اينترنتي

اين پست كامل شد.

پیش نوشت: ۱- این صفحه یک وبلاگ شخصی است. مطالبی که در اینجا درج می شود نوشتارهای "معتقد" است. هدف این وبلاگ کپی کردن از متن کتب بزرگان نیست. چرا که کتاب ها در دسترس است و عزیزان می توانند مراجعه کرده و مطالعه کنند. این وبلاگ پیرامون مکتب وحی و کتاب های نوشته شده توسط بزرگان دین مطالبی (مقاله هاي پژوهشي و ...) را در معرض دید علاقمندان قرار می دهد. ۲- برخی در نظرات خود ابراز داشته اند که به بخش های خاصی همچون پرسش و پاسخ مکتبی بپردازم. پرسش های خود را در حوزه اعتقادات و اخلاقیات و احکام مطرح کرده و چنانچه به تعداد قابل توجهی رسید جواب ها را ارائه خواهم کرد. لطفا در انتخاب پرسش مرا یاری کنید و برای انتخاب اولویت ها: خود شما پرسش را مطرح کنید.

------------------------------

مناظره اينترنتي!

يكي از فوايد اين صفحه مجازي آن است كه مي توان تبادل نظر كرد و  ممكن است هر  انديشه اي كه تبادل مي شود، پلك زدني باشد به راه راست كه راحت تر بتوان آن را ديد و حس كرد. در اين مدت، برخي از علاقمندان به مشايخ پرسش هايي را مطرح مي كردند و  با يكديگر از همين طريق ارتباط داشتيم.  گاهي اين پرسش و پاسخ ها به چند روز هم  مي رسيد. آنچه در ادامه خواهيد خواند، يكي از اين  گفتگوهاي سايبري است كه به تناسب نام آن را  "مناظره اينترنتي" گذاردم. در اين گفتگو، شخصي از آشنايان با شيخ و سيد مرحوم و دوستداران حاج محمد كريم كرماني  پرسش هايي را مطرح كرده و  من جواب هايي را ارائه كردم. اين شخص با نام مجازي "محقق" سؤال هاي خود را مطرح مي كرد. - اين گونه نامگذاري در اين گونه موارد مرسوم شده است!-. جواب هاي من برابر با پرسش هاي او است از اين جهت  مطالب اين گفتگو از همه جهت بيانگر مطلب نيست بلكه فقط جواب پرسش ها است و  در اين ميان ممكن است اصطلاحي نامأنوس و يا غير معمول (اصطلاح فقهي، اصولي و...) ذكر شده باشد. پرسش هاي محقق با نام "پيام" و جواب هاي من با نام "معتقد" مشخص شده است.

شروع مناظره: ابتدا چند پيام پي در پي و متشتت و مضطرب دريافت شد:

پيام 1شما از برادرای میرزامحمد باقری هستی.درسته؟
اعتقادات شما چیه؟
نکنه فکر میکنین مولای ثانی ادعای نیابت حضرت حجت رو داشتن؟
اگه فکرتون اینه سخت در اشتباهید
اینم یادت نره که
حق با مثل شناخته میشه وباطل با جدل
پيام 2
پس علت مخالفت شما با علمایی که
بنده در کرمان با ایشان آشنا شده ام چیست؟
چرا به جرگه این جماعت نمیپیوندید؟
اگر در اصول با هم مشترک هستید
چرا اجازه میدهید بینتان اینقدر 
جدایی بیفتد؟
پيام 3
این مطلبم بگم که شیخیه کتاب ارشادالعوام رو 
در سنین کودکی فرا میگیرند
پيام 4جسارتا مشرب شما از نظر فقهی
اخباریه یا اصولی؟
وآیا اجتهاد وعمل به مظنه را جایز میدانید؟
همچنین تفسیر قرآن به رای را که 
توسط چند تن از مراجع عظام جایز شمرده شده
چگونه میدانید؟
پيام 5همچنین در مورد علل اربعه 
بودن ال محمد چه نظری دارید؟
خوشحال میشم راجع به این گونه 
فضائل آل محمد نظر شما رو بدونم؟
معتقد: بسمه تعالي – سلام. راستش من شخصي را با نام ميرزا محمد باقري نمي شناسم. ادعاي نيابت خاصه را هم براي مولاي ثاني – كه نمي دانم منظور شما از مولاي ثاني كيست – ندارم. از آيات آفاق و انفس استفاده مي كنم – مثَل – و سعي مي كنم باطل جدلي برايم روشن باشد.
دليل جدايي از كساني كه شما آنها را ديده ايد، اين است كه آنها به "وحدت ناطق" معتقد هستند. و البته وحدت ناطق غير از "ركن رابع" است و دلايلي وجود دارد كه وحدت ناطق صحيح نيست. 
و اما مشرب فقهي كه مي فرماييد، در بين شيعه سه نوع مشرب است: اخباريين، اصوليين و شيخيه. ان شاء الله از شيخيه راستين هستم. عمل به مظنه جايز نيست همچنان كه حاج محمد كريم كرماني در كتاب هاي اصولي خود به اين مطلب تصريح كرده اند. كتاب هايي همچون: القواعد، الفوائد، السوانح، شرح النتايج، علم اليقين و.... . به مسئله ي اجتهاد نيز با توجه به توضيح هاي آن بزرگوار در همين كتاب هاي مذكوره معتقد هستم. تفسير به رأي حرام است كه امام عليه السلام فرمود: من فسر القرآن برأيه فليتبؤ مقعده من النار. اما آنچه آن مراجع گفته اند، من تفصيلا نمي دانم كه چيست. علل اربعه بودن ائمه، از جمله فضائلي است كه بر مردم مخفي مانده است و از آن بويي نبرده اند و فقط در بين تابعين راستين مشايخ عظام اين گونه فضائل مطرح است.
فضائل ائمه عليهم السلام، طبق تقسيمي كه حاج محمد كريم كرماني در كتاب "رجوم الشياطين" ذكر كرده اند، دو قسمت است. فضائلي است ضروري و فضائلي است نظري. بحمد الله ما به فضائل نظري نيز معتقد هستيم.
بعد از ارسال اين جواب، پيام بعدي و البته با لحني مؤدبانه دريافت شد:
پيام 6
اینکه میفرمایید:
وحدت ناطق غیر از "رکن رابع" است. دلایلی وجود دارد که وحدت ناطق صحیح نیست.
تقاضا دارم بیشتر توضیح دهید.
معتقد: آري، وحدت ناطق غير از "ركن رابع" است.
طبق تقرير حاج محمد كريم كرماني - صاحب رساله ركن رابع و كتاب ارشاد - از ركن رابع متوجه مي شويم كه در "ركن رابع" به دو قسمت تقسيم مي شود. يعني از دو جهت مي توان آن را بررسي كرد. يك قسمت مسئله "ولايت و برائت" است كه الحمد لله از اعتقادات راسخ ما است و توفيق داريم به اين اعتقاد و زير بنا تصريح هم داريم. در دعاها، زيارت ها، نمازها، اذان و اقامه كه: وَ اَنَّ وَليَّهُم وَلىُّ اللّه فَأُواليه وَ عَدُوَّهُم عَدُوُّ اللّه فَأُعادِيه. اين يك قسمت است. و يك قسمت شناخت نقبا و نجبا و آشنايي با مقامات و مناقب ايشان و به طور كلي "شناخت انسان كامل". البته اين دو قسمت در حقيقت قسيم يكديگر نيستند بلكه در راستاي يكديگر قرار دارند. اگر حتي به فهرست جلد چهارم ارشاد العوام رجوعي داشته باشيد اين حقيقت روشن تر خواهد شد.
اما وحدت ناطق چيست؟ مي دانيم خلقت مراتبي دارد: ائمه، انبيا، نقبا و نجبا و عرصه ي ناقصين. طبق گفتار اشخاصي كه خود شما در كرمان با آنها آشنا شده ايد و قبلي هاي از ايشان، وحدت ناطق عبارت است "يكي دانستن مبدأ فيض در هر يك از اين مراتب، چه مبدء فيض از نظر تكوين و چه از نظر شرع ظاهر و بيان كردن حكم الهي". ناطقي ها مي گويند: در هر يك از اين مراتب فقط يك ناطق وجود دارد و هر مرتبه اي از نقطه اي شروع مي شود و آن نقطه همان ناطق واحد است و دايره به همان نقطه ختم مي گردد كه خود آن ناطق باشد. و مثل مي زنند به اين كه ما اگر بخواهيم با پرگار مثلا دايره اي رسم كنيم، اول نقطه اي فراهم مي شود و بعد دايره از آن نقطه شروع و به همان هم ختم مي گردد. و دايره ي بعدي هم به همين طور، بنابراين فيض از غوث اعظم - عليه السلام - اول به يك پيغمبر در مرتبه ي پيغمبران مي رسد و او آن فيض را به ديگران مي رساند و او به فيض نطق مي كند يعني واسطه مي شود در فيوضات تكونيه، و در فيوضات تشريعيه هم كه او ناطق واحد است و ديگران بايد به اذن او نطق كنند. در مرتبه ي نقبا هم به همين طور يعني بايد يك نقيب وساطت كند و ناطق واحد باشد. در مرتبه ي نجبا هم به همين طور در رتبه ي ناقصان هم بايد يك نفر ناطق باشد و ديگران به اذن او روايت كنند و يا فتوا بدهند. اين واحد و يكي بودن ناطق در هر مرتبه، - از نظر آنها - واجب و لازم و حتم است.
پس آن‏ها معتقدند كه ناطق در جميع اين مراتب از مرتبه‏ى اصلى كسب فيض مى‏كند و آن ناطق مانند نقطه‏اى است كه در ابتداى دايره به وجود مى‏آيد و دايره به وسيله‏ى آن نقطه كامل مى‏شود ولى رجوعش باز به خود او است. ولى ما معتقديم كه لزوم وحدت ناطق، فقط شأن امام معصوم است و در مراتب ديگر لزومى ندارد كه واسطه‏ى فيض، واحد باشد بلكه مى‏شود كه متعدد باشند. مانند تعدد انبيا در يك زمان و يا تعدد نقبا و تعدد نجبا و تعدد راوى‏ها و فقها. و مثلى كه زده‏اند در واقع مغالطه است؛ زيرا مقام امام معصوم مانند منير است و تمام مراتب ديگر در حكم شعاع‏هاى آن مرتبه‏ى كلى است و مثل آن مانند سنگى است كه در آب مى‏اندازيم. پس از افتادن سنگ در آب، ابتدا موج اول به شكل دايره‏اى تشكيل مى‏شود و بعد ساير موج‏ها به شكل دايره‏ها بدون اين كه نقطه‏اى ابتداى آن‏ها باشد به وجود مى‏آيند. و معنى اين كه مى‏گويند در هر مقامى يك ناطق است چيست؟ چطور مى‏شود كه يك ناطق باشد و حال آن كه بعد از معصوم كلّى در مقام امامت، در مرتبه‏ى انبيا در يك زمان چند نبى و در مرتبه‏ى نقبا و نجبا هم كه تعدادشان براى ما معلوم نيست و در عرصه‏ى ناقصين هم چنين است. پس چگونه مى‏شود كه لازم باشد يك ناطق در هريك از اين مراتب باشد. اگرچه ممكن است در مرتبه‏اى يك وقتى يك ناطق باشد. اما در عرصه‏ى ناقصين چه كسانى ناطقند؟ فقهايى كه ثقه‏اند و آن كسانى كه فرمايش حضرت عسكرى عليه‏السلام شامل ايشان مى‏شود كه آن حضرت فرمود فاما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً على هواه مطيعاً لامر مولاه فللعوام ان‏يقلدوه. 
در پايان مختصري از فرمايش يكي از مخالفين وحدت ناطق - نه ركن رابع - را متذكر مي شوم:
فرمود: بعد از آن كه انبيا متعدد باشند و يكى كافى نباشد در رعيت چطور مى‏شود امر منحصر به يكى باشد؟ اين امر مخصوص به ائمه‏ى ما است آن كه بايد يكى باشد قطب كلى حقيقى است و اقطاب اضافيه متعدد مى‏شود در هر عصرى دوازده نقيب هستند.
پيام 7با تشکر از جواب شما
ولی نکته ای که به نظر حقیر میرسه
اینه که شما وحدت ناطق کرمانیها رو
نا صحیح معنی کردید اگر چه در مقامات
بالا به تصریح همه نیاز به وحدت ناطق هست
ولی در بین ناقصین مطلب شکل دیگری دارد.
این مطلب رو نویسنده ای در سایت الابرار
اینگونه توضیح میدهد که:
معرف واقعي آن علماي اعلام كتب و تصانيف آن بزرگواران است كه بالغ بر يكهزار و دويست جلد رساله وكتاب كوچك و بزرگ در علوم و فنون مختلفه اسلامي است. 
 و مخفي نماند همه كساني كه امروزه بنام شيخيه و پيروان مرحوم شيخ احمد احسائي (اع) معروفند منحصر به پيروان علمائي كه ذكر ايشان گذشت نبوده و گرايشهاي متعددي در اين مكتب صورت گرفته است مثلا جمعي صرفا از ميان علماي مذكور در اين مقدمه، بمرحوم شيخ احمد احسائي( اع ) و مرحوم حاج سيد كاظم رشتي (اع) اظهار علاقه مينمايند، و بعضي علاوه بر آن دو بزرگوار نسبت بمرحوم آقاي حاج محمد كريم خان كرماني (اع) نيز اظهار علاقه و پيروي ميكنند، و چه بسا كه هر گروه با گروه ديگر تفاوت نظرهائي هم داشته باشند و اينكه ما فقط در اينجا بذكر اسامي اين هشت نفر فقيه و عالم بزرگوار پرداختيم نه بجهت قرابت و خويشاوندي و علائق خانوادگي يا پدر و فرزندي است بلكه از اين جهت است كه بعقيده راقم اين سطور و دوستان و همفكران ما و فارغ از هر نوع تعصبي اين بزرگواران هر يك در زمان خود مناسب ترين مرجع براي خبر گرفتن از علم و حكمت و جهان بيني مرحوم شيخ احمد احسائي (اع) بودند. و اين عرض حقيرنه باين معني است كه لزوما همه آنها در علم و حكمت و علو مقام در درجه آن شيخ بزرگوار بودند بلكه ممكن است كه بعض از آنها بدرجه آن عالم رباني و حكيم صمداني نرسيده و راوي از او بودند و مقصود از اختصاص ايشان بذكر اينست كه ما در علماي هم عصرهر يك از آنها در سلسله شيخيه كسي را مقدم بر آنها نشناختيم كه جان حكمت و روح آن علم و معرفت و تعاليمي را كه شيخ پيام آور آن بود باندازه ايشان دريافته باشد.
معتقد: خوشحالم كه در پي فهمانيدن و فهميدن هستيد. 
1"-اگرچه در مقامات بالا به تصريح همه نياز به وحدت ناطق است". سخن شما دليلي دارد؟ صحبت سر همين است كه لزوم وحدت ناطق را از در همه مراتب مي دانند و حال آن كه چنين نيست. در پيام قبلي جايگاه اعتقاد به اين گفتار را ذكر كردم.
2- "ولی در بین ناقصین مطلب شکل دیگری دارد". اين نظر حق است كه در ميان ناقصين و غير ناقصين - غير از ائمه عليهم السلام - در يك زمان يك ناطق نيست.
عبارتي كه از سايت الابرار نقل كرده ايد يك عبارت كوتاه است. شايد مناسب باشد كه به سخنان مدعي وحدت ناطق - محمد خان، پسر حاج محمد كريم كرماني - مراجعه داشته باشيد و به خصوص دلايلي كه ذكر كرده است ببينيد. شما تنها يك عبارت را ذكر كرده ايد، بايد عبارت هايي از كتاب هاي مرجع ايشان را ببينيد و بيابيد كه وحدت ناطق را چگونه معنا مي كنند. عبارت سايت الابرار عبارتي متشابه است. اين عبارت اصلا "وحدت ناطق نيست". وحدت ناطق را شما چه ترجمه مي كنيد؟ مراد همان است. اگر هم مراد همان نيست پس لفظ ملعونه را انتخاب كرده اند.

پيام۸ سوالی داشتم؟
به نظرتون چرا در زمان شیخ احسایی سید مرحوم صامت بود؟
یا چرا حاج محمد کریم خان در برابر سید ادعای علم و فضیلت نمی کرد؟
آیا با دیدگاه شما سید مرحوم و حاج محمدکریم خان اقدام نا صحیحی کرده اند که خود را در برابر استاد خود هیچ و ناچیز قلمداد می کرده اند؟ 
 و امر نشر فضائل محمد و آل محمد رو به دست استاد کامل خود سپرده اند؟ 
و سوال دوم اینکه 
شخص شما چه کسی را به عنوان مرجع یا راوی ثقه قبول دارید؟
میزان شما جهت انتخاب او چه بوده است؟
آیا مرجع پیشین شما او را انتخاب کرده است؟
اساسا آیا مرجع پیشین در بین شاگردان خود کسی رابه مقلدین خود به عنوان افقه واعلم معرفی میکند یا نه؟
آیا بر مقلدین فرض میکند یا صرفا پیشنهاد می نماید؟
حال اگر در بین مقلدین کسی رجحان شخص توصیه شده را برسایر شاگردان مسلم نداند آیا جایزست که شاگرد دیگری از همان استاد پیشین را مرجع بگیرد.
 حال اگر هر شخصی قرار باشد بین شاگردان استاد پیشین بدون توجه به توصیه های او مرجعی را برگزیند خلاف توصیه استاد عمل نکرده؟
اگر کرده که به گواه عقل سلیم مخطی است.
 چرا که کسی که در جزیی ترین امور دینش متابعت از راوی ثقه ای نموده آیا سزاست که در چنین امر مهمی نظر وی را نادیده بگیرد؟
وخود سرانه از کس دیگری تقلید کند؟
واگر بفرمایید استاد به هیچ کدام از شاگردانش عنایت ویژه ای مبذول نداشته عرض می کنم دو حالت دارد یا ایشان کسی را مانند خود در بین شاگردان نمی شناختند یا تکلیف مقلدین خود را مشخص نکرده اند که البته حالت دوم خلاف رسم استاد وشاگردیست.
معتقد: از كجا و به چه سندي مي گوييد سيد اعلي الله مقامه صامت بودند؟ و به چه دليل و يا حتي مؤيدي مي نويسيد كه حاج محمد كريم كرماني صامت بودند؟! واقعا فكر نمي كردم اين گونه بنويسيد. كافي است به تاريخ نگاشتن كتاب هاي آنها مراجعه اي داشته باشيد. به كتاب بزرگ "فهرست كتاب هاي مشايخ عظام" مراجعه كنيد. چه رساله هاي عجيب و علمي اي كه سيد در زمان حيات شيخ ننوشتند. شيخ در 21 ذيقعده 1241 از دنيا رحلت فرمود. رساله هايي از سيد در كتاب فهرست ذكر شده است كه تاريخ تحرير آنها در سال هاي حيات شيخ است . (ر.ك: فهرست ص 288 الي 359). حاج محمد كريم كرماني هم به همين گونه است. وفات سيد مرحوم در 11 ذيحجه 1259 واقع شده است. در همان كتاب فهرست رساله هايي مي بيند كه تاريخش قبل از وفات ايشان است. اگرچه كم است ولي هست. گذشته از آن كه بعد از آن كه سيد مرحوم دو سال و نيم نزد شيخ درس خواندند، شيخ به ايشان فرمود: ولدي كاظم يفهم و غيره لايفهم و مطمئنا با گفتن اين سخن مراجعات به ايشان وجود داشته است. يا سيد مرحوم حاج محمد كريم كرماني را به ايران فرستاد و فرمود: به ايران مي روي درحالي كه به احدي از علماي ايران احتياج نداري. اينها چه چيزي را مي رساند؟! آيا اين صمت است يا نطق؟ بله. تعداد آن رساله ها كم است چون كمتر به ايشان رجوع مي شد اما دليل بر اين نيست كه "صامت" بودند. اگر هم بخواهيد توجيه كنيد و بگوييد آن رساله ها را در اواخر زندگي شيخ نگاشته اند پس معلوم مي شود ايشان در آن اواخر ناطق شده بودند، در اين حال باز مخالف با آموزه هاي وحدت ناطق خواهد بود و دو ناطق در يك زمان خواهند بود. و وقتي يك زمان دو ناطق امكان دارد بيشتر هم امكان دارد. – البته هر دو مي دانيم اين اعتراض مغالطه خواهد بود-.
4-وقتي خود را تابع حاج محمد كريم كرماني معرفي مي كنم، ديگر نبايد از من از مرجع تقليد سوال كنيد! ديگر نبايد از راوي ثقه از من پرسش نماييد. مرجع تقليد ما در اين زمان امام عليه السلام است. وقتي شما دليل تقرير و تسديد كه يكي از مهم ترين دلايل است قبول كرديد، پي خواهيد برد كه در اين زمان هم كه ما به كتب اربعه مراجعه مي كنيم، به كتاب فصل الخطاب كبير و كتاب بحارالانوار و مستدرك مراجعه مي كنيم، زير نظر آقا بقية الله است. او در حقيقت مي فرمايد كه به اين كتاب ها مراجعه داشته باشيد. در مورد مشايخ عظام اعلي الله مقامهم، مشخص مي شود كه هر كدام در راه ايشان باقي ماندند و از آموزه هاي صحيح شيخيه منحرف نشدند، او مورد توجه قرار مي گيرد. شما چرا بعد از سيد مرحوم به دنبال گوهر و احقاقي ها و اسكويي ها نرفتيد؟ به دنبال حاج محمد كريم كرماني رفته ايد؟! هر دليلي بياوريد همان دليل براي پيروي از حاج محمد باقر طباطبايي بعد از حاج محمد كريم كرماني و تبعيت نكردن از وحدت ناطق پياده خواهد شد. 
پيام ۹
شما در بیانات خود فرمودید
وقتي شما دليل تقرير و تسديد كه يكي از مهم ترين دلايل است قبول كرديد، پي خواهيد برد كه در اين زمان هم كه ما به كتب اربعه مراجعه مي كنيم، به كتاب فصل الخطاب كبير و كتاب بحارالانوار و مستدرك مراجعه مي كنيم، زير نظر آقا بقية الله است. او در حقيقت مي فرمايد كه به اين كتاب ها مراجعه داشته باشيد.
این مطلب صحیح است ولی آیا خود حضرت صاحب الامر نفرمودند
واما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا
جایی نفرمودند رجوع به کتاب حدیث ما بکنید
واگر صرف رجوع به کتب اربعه بود که اینقدر 
اختلاف مابین فرقه حقه شیعه نبود
پس تکلیف ما شناخت راوی حدیث است نه رجوع به کتب مبارک مذکور

حال سوال من اینست که مرحوم حاج محمد باقر طباطبایی
که از شاگردان بزرگ حاج محمد کریم خان بوده اند
در زمان ایشان رجوع به شخص ایشان به صورت خاص 
مطرح بوده ؟
یا اینکه اگر کسی از پیروان ایشان به حاج محمد خان رجوع میکرده
میتوانسته چنین کند ؟چون وحدت ناطق یعنی پیروی از هر راوی ثقه ای.
پس انحصار اطاعت از حاج محمد باقر نمونه ای از وحدت ناطق است.
چرا که در زمان ایشان منطقی نبود که حتی احدی از شاگردانشان
در برابر امر ایشان مخالفت کنند یا نظری جدا از نظر ایشان داشته باشند.
با این حساب این خود وحدت ناطق نیست؟
اگر نیست پس چرا شما کسی جز ایشان را
در زمان خودشان به عنوان مولای خود ذکر نمیکنید؟

در پایان عرضه میدارم وحدت ناطق به این معنا نیست
که احدی از طلاب ومعممین حق صحبت در امور دینی را 
نداشته باشند بلکه بدین معناست که در مسائل مختلف فیه 
حکم افقه واعلم فقها اولی به سایرین است و اگر وحدت ناطق بدین شکل
وجود نداشته باشد که باعث تفرقه بین برادران می شود و تفرقه یعنی 
عدم برادری و نادیده گرفتن تمام تعالیم آل محمد
انصافا اگر بزرگتری نباشد که همه او را تسلیم امر او را بکنند
باعث شقاق و چند دستگی نیست؟
معتقد: ظاهرا خود شما معنا و مفهوم و مصداق وحدت ناطق را درنيافته ايد. لطفا به كتاب فهرست مراجعه كنيد و صريحا بخوانيد كه وحدت ناطق را چگونه توضيح مي دهد.
اين كه نوشته ايد "در زمان حاج محمد باقر به طور خاص به ايشان مراجعه مي شد". هنگامي اين امر صورت گرفت كه ايشان با موضوع وحدت ناطق روبرو شدند و گرنه قبل از آن به محمد خان نيز رجوع مي شد و خود حاج محمد باقر با او صميمي بودند – هر دو هم درس و شاگرد حاج محمد كريم كرماني بودند – بعد از جريان وحدت ناطق از طرف عده اي ديگر به محمد خان رجوع نشد. 
نوشته ايد: "چون وحدت ناطق يعني پيروي از هر راوي ثقه اي". دروغ است. وحدت ناطق اين نيست. تنها رجوع نبود وحدت ناطق مي گويد او مركز است. معناي وحدت ناطق را متوجه نشده ايد. اين حرف را (مركزيت در جميع شئون ) ما قبول نداريم وگرنه به راوي رجوع مي كنيم. ما به افقه مراجعه مي كنيم ولي باز هم افقه پيدا مي شود. (فوق كل ذي علم عليم). (اگر در پيام قبلي نگاشتم كه مرجع ما امام زمان است، بدين معني نيست كه وسايط را ناديده گرفته باشيم و راوي را در نظر نگيريم. خود رجوع به كتب اربعه رجوع به راوي است! چون راوي آنها را نقل كرده است. در كتاب هاي اصول حاج محمد كريم كرماني كه در چند پيام قبل نام بردم به اين موضوع از هر دو جهت – مرجع تقليد بودن امام و جايگاه راوي – پرداخته شده است و با هم منافاتي ندارد). اگر هم فقط به حاج محمد باقر رجوع مي كنيم به دليل آن است كه كسي ديگر اظهار نكرد. اگر اظهار مي كرد ما قبول مي كنيم. ما نمي گوييم منحصر به ايشان است اظهارش در ميان شاگردان حاج محمد كريم خان فقط توسط ايشان بود – اظهار علم صحيح كه در برابر وحدت ناطق ايستادگي كردند.- ممكن است اعلمي باشد اظهار علم نكند و اگر اظهار علم كند ما او را هم در رديف ايشان قرار مي دهيم. 
با هم عرض مي كنم لُب مطلب را بچسبيد. رجوع به راوي ثقه مشكل نيست. رجوع به افقه و اعلم مشكل نيست. اگر رجوع كرديد باز افقه ديگري يافتيد به او رجوع كنيد. سخن در وحدت ناطق است نه مراجعه به راوي ثقه.
اجازه دهيد با شما يك شوخي هم بكنم: شما "محقق" هستيد يعني در پي بحث و بررسي و پژوهش. اما من "معتقد" هستم. يعني بحث و پژوهش و بررسي هايم را كرده ام به درجه ي اعتقاد قلبي رسيده ام. و وقتي به خود رجوع مي كنم فكر نمي كنم به خاطر يك اصطلاح كه مشهور است لا مشاحة في الاصطلاح از عده اي جدا شده باشم. بلكه وحدت ناطق يك مفهوم و مصداق خارجي دارد كه باعث شده از گروهي جدا شوم. لطفا و حتما به كتاب فهرست مراجعه كنيد و ببينيد اصطلاح وحدت ناطق را چگونه معنا مي كند. بياييم پرسش هايي نپرسيم كه سبب تكرار مكررات و ايضاح واضحات شود. پيروز باشيد.

پيام ۱۰با سلام-بنده هنوز به کتاب فهرست تالیف حاج ابوالقاسم خان ابراهیمی
دسترسی پیدا نکرده ام.انشالله پس از مطالعه بحث وحدت ناطق در این کتاب
مکاتباتم را با جنابعالی از سر خواهم گرفت.التماس دعا
معتقد: ان شاء الله پس از خواندن آن كتاب و همچنين كتاب هاي مرجع ديگر در اين باره، مطلب روشن خواهد شد و نيازي به ادامه مكاتبات نيست. متاسفانه فايل كامپيوتري كتاب مذكور را نداشتم و گرنه ارسال مي كردم.
در اينجا اين مناظره به پايان رسيد و موضوع مسکوت ماند و دیگر خبری از ایشان نشد و حتی فضايی که در آنجا پرسش و پاسخ داشتیم را ترک کرد.