نگرشی نوین بر کتاب ارشاد العوام (16)
در ادامه قسمت قبل:
جايگاه زيد در فرمايش هاى بزرگان
زيد اسم كدام مرتبه از مراتب انسان است؟!
اگر بحث کمی علمی است با دقت بیشتر مطالعه فرمایید.
{آنچه در ادامه مىخوانيد، سخنان استاد معظم -حفظه اللّه- دربارهى مثال زيد و جايگاه آن در فرمايشهاى بزرگان است. اصل اين نوشته يك فايل صوتى است كه در آرشيو نگهدارى مىشود.}
زيد، اسم كلى براى ظهور كلى زيد است. و ظهور كلى زيد هم تمام مراتبى است كه در او بالفعل است درنظر گرفته مىشود و تمام لوازم آن مرتبه و خواص آن مرتبه همه منظور است. يعنى تمام مشخصات ظاهرى و باطنى در همهى مراتب او را ما درنظر مىگيريم و اسم زيد را براى آن ظهور كلى و مراتب كلى مىگوييم. حالا اين زيد اگر در هرمرتبهاى هست و در هرطبقهاى هست به حسب خودش است. و زيد چون مثَل است پس براى همهى مراتب قابل تطبيق است.
اين زيد در مقابل ساير اسماء جزئى زيد است مثل قائم، قاعد، راكع، ساجد، عالم، جاهل، سخى، بخيل و تمام اين صفاتى كه در مجموعهى يك شخص گفته مىشود، اينها در مقابل آن اسماء جزئيه است. »در مقابل« يعنى بالنسبه به آنها همه اطلاق دارد، عموميت و شمول دارد؛ ظهور كلى است در مقابل ظهورهاى جزئى.
نكتههايى درباره دو عبارت از مشايخ عظام
1- قال شيخنا الاوحد -اعلى اللّه مقامه-: من عرف زيد قائم عرف التوحيد بحذافيره.
2- قال مولانا الكريم -اعلى اللّه مقامه-: من عرف زيد قام قياماً عرف جميع اسرار الوجود.
{التذكرة فى علم النحو، چاپ جديد، ص 8}
فرمودهى شيخ مرحوم: اين فرمايش براى شناخت رابطهى ذات است با ظهورات ذات كه اگر ما توانستيم ظهورات را بفهميم و نحوهى رابطهى ذات با ظهورات را دانستيم، آنگاه مىتوانيم مسائل توحيد را درك كنيم، تمام مسائل توحيد. چون تمام مسائل توحيد برگشت مىكند به ظهور حق تعالى. حالا يا ظهورات كلى يا ظهورات جزئى فرقى نمىكند. برگشت مىكند به ظهور حق تعالى. اگر بحث از ذات خداوند است يعنى معرفت ذات كه مىدانيم نه مقصود ذات غيبالغيوبى حق تعالى كه شناخته نمىشود بلكه ذات ظاهرهى بالصفات كه قابل شناخت است. اگر بحث از ذات مىشود، اگر بحث از صفات مىشود، اگر بحث از صفات ذاتيه مىشود -صفات ذاتيه هم به هردو معنايى كه در مكتب مطرح است- يا صفات فعليه يا صفات اضافيه يا{ر.ك: آموزشهاى دينى در مكتب استبصار؛ نخستين گام در دينداى، جلد 3 }
افعال حق تعالى. بالاخره تمام مباحث توحيد مربوط مىشود به شناخت رابطه ذات با ظهور ذات و نحوهى ظهور ذات و اشتقاق اسماء از ظهور و بالاخره هرچه هست از مباحث مربوط مىشود به همين شناخت: ذات و ظهور ذات. چيز ديگرى نيست. يعنى هرچه معرفت داريم از ذات در رتبهى ظهور ذات است و به فرمودهى شيخ مرحوم، با تذييلات فؤادى (تحليلهاى فؤادى) ما واقف مىشويم بر مراتب اين ظهور و استفاده كردن معرفت ذات از اين راه.
پس »من عرف زيد قائم ...« كه در اصطلاح صرف و نحو مبتدا و خبر است. درواقع زيد گزارش از ذات و قائم گزارش از ظهور است. چون قائم به قيام بستگى دارد و قيام به قامَ و قامَ به ذات بر پا نيست؛ عين ظهور و عين حدوث است كه حكما مباحثى دارند كه جايش همين جا است و از همين جا مىتوان به همهى مباحث رسيد.
فرمودهى آقاى مرحوم: اين كه فرمودهاند »من عرف زيد قام قياماً ...«، اين به شناخت اقسام موجودات مربوط است البته به حسب مكتب شيخ مرحوم -اعلى اللّه مقامه- كه زيد گزارش است از وجود صانع -در مثَل-، قام وجود فعل صانع، كه صنَع در صانع و خلَق در خالق است و قياماً كه تأكيد فعل (قامَ) است گزارش است از مصدر، مصدر مطلق. اينها گزارش از شناخت اقسام موجودات است. وجودى كه تعبير از ذات است، ما يُعَبَّر عنه بالوجود كه شيخ مرحوم مىفرمايند، ما يعبّر عنه بالوجود به سه قسم تقسيم مىشود. وجود حقى، وجود مطلق و وجود مقيد. پس وجود فاعل و وجود فعل و وجود مصدر كه همان مفعول باشد (مفعول مطلق مراد است نه مفعولٌ به)، اينها سه قسم وجود است كه اين سه قسم وجود، با هم هيچگونه سنخيت ندارند، با هم هيچگونه اشتراك ندارند، اينها هركدام وجود جداگانهاى هستند، سه حقيقت جداگانه هستند كه در ابتداى كتاب نخستين گام توضيح دادهايم و كاملاً روشن كردهايم. پس فرق اين مثَل با آن مثل، تفاوت اين تعبير با تعبير شيخ مرحوم اين است كه آن فقط به شناخت ذات و ارتباط ذات با ظهور مربوط مىشود اينجا نه، اينجا تقسيمبندى وجودات است كه آقاى مرحوم تقسيمبندى مىفرمايند براساس مكتب شيخ مرحوم: سه نوع وجود و سه قسم وجود ما مىتوانيم تصور كنيم.
"زيد قائم" ازنظر مثل، سمبل مثَلها است. مبتدا و خبر و روشنكنندهى همين بحث است. »زيد قام قياماً« هم همينطور، اين هم درواقع سمبل مثلها است، هرمثلى ما بزنيم باز برگشت مىكند به همين مثل و اين مثل از همهى مثلها به ذهن نزديكتر است. البته اگر بخواهيم بحث ديگرى داشته باشيم، مثالهاى ديگر است. بحث ديگرى مثل آنكه بخواهيم بگوييم مراتب صفات چگونه است، مىگوييم: زيد قامَ مَشى و اسرَع. اينها اضافه مىشود و مربوط است به مراتب صفات. يعنى مراتب سرعت و مراتب مشى. اينها مراتب ظهورات زيد است و مترتب بر يكديگر است. يعنى حتماً سرعت قائم به مشى است، مشى قائم به قامَ است. مىشود مثلهاى مختلف دربارهى مباحث پيش بيايد. ولى اين دو تعبير، كليات دو مبحث است. دربارهى دو بحث كلى؛ يكى بحث توحيد و ديگرى بحث شناخت اقسام وجود. فرق اين دو تعبير با هم همين است.
زيد در مباحث توحيدى
به كار برده شدن مثال زيد توسط بزرگان، به حسب "مبنا" تفاوت دارد. مبناى مشايخ ما در توحيد، انسانشناسى و جهان شناسى در هرجايى به حسب مبناى مكتبى خودشان است و ديگران هم اگر به كار مىبرند آنها هم به حسب معناى مكتبى خودشان است.
البته ديگران مثال نزدهاند. اصلاً در اين وادى نيامدهاند و اين مخصوص بزرگان ما است. آنها اگر مثل مىزنند براى مباحث صرف و نحوشان مثل مىزنند. در تمام كتابهايشان به سراغ اين مثل اصلاً نرفتهاند و نتوانستهاند چنين تحقيقى داشته باشند. اين مثلها كه در توحيد و مباحث انسان و جهان شناسى آمده است درواقع مختص بزرگان ما است.
بر فرضى مثل زده باشند، آن كسى كه قائل به اين است كه مىشود ذات حق تعالى را شناخت؛ ذات غيب الغيوبى را شناخت و معرفت پيدا كرد؛ چون وجودش سارى در همهى موجودات است -مثلاً- و هرموجودى به حسب خودش حصهاى است از آن وجود، اين وقتى مىگويد زيدٌ قائم و مثل مىزند -آنها مثل نزدهاند؛ اگر هم مثل بزنند- براى شناخت خدا، او خيلى تفاوت دارد مرادش و مقصودش از زيد كه مثَل است براى ذات حق تعالى با آنچه شيخ مرحوم مىفرمايند مشايخ مىفرمايند. استفادهى ديگران از اين مثل در موارد جزئى و مباحث ادبى ممكن است باشد اما در مباحث اعتقادى ديده نشده كه اينها بخواهند از اين مثل استفاده كنند.
ادامه دارد
نگرشی نوین بر کتاب ارشاد العوام (15)
مثالهاى شگفتآور...
در تعريف مثل گفته شده است: المَثَل: الصفة ... و ما يُضرب به. ج: امثال ك:سبب و اسباب ... و تمثّل بالشىء -على تفعّل-: اذا ضربه مثلاً...{ معيار اللغة، جلد دوم، ص 423 (رديف اول) }
و ديگر: القول السائر المشبه مضربه بمورده. { انواع الامثال و الحكم فى نمازجها المختارة (د. فيصل مفتاح الحداد)، ص 10}
"مثَل" و "مثال زدن" جايگاه ويژهاى دارد. در قرآن شكلهاى مختلفى از اَمثال ذكر شده است. در روايات از موقعيت مثَل ياد شده و فرمودهاند: حق با مثَل آشكار مي شود.
يكى از شگفتىهاى كتاب ارشادالعوام و ديگر فرمايشهاى مشايخ عظام، مثالهايى است كه براى روشن شدن مطلب ذكر مىفرمايند. مصنف ارشادالعوام در يكى از وصيتهاى خود در ذكر جايگاه مثالهايى كه ذكر مىفرمايند، مىنويسند: "... پس تا بتوانى تفكر در كتاب آفاق بنما و كفايت مىكند تو را كتاب آفاق. زيرا كه كتابى است بزرگ و ناصح و مشفق و گمراهكننده نيست و فراموش نكرده است چيزى را و محتاج نخواهى شد با بودن آن كتاب به كتابى ديگر و دعوت مىنمايد تو را به سوى فهم لغات كتاب آفاق، كتابهاى ما و امثال ما. پس هرگاه مداومت نمايى از براى تدبر و تفكر در آنچه كه ما مثل مىزنيم و شاهد مىآوريم از براى مطلب خود به آيات كتاب آفاق، خورده خورده مأنوس خواهى شد به خط آن و خواهى فهميد لغتى پس از لغتى از لغات آن كتاب را". { وصايا، ص 126 ترجمهى محمد حسين طباطبايى نائينى سال 1331 قمرى.}
در اين قسمت به ذكر چند مثال شگفتانگيز مىپردازيم.
نمونه ۱: من بايد اين معنى را براى تو به طور مثل بياورم تا بفهمى هرگاه در فصل زمستان كسى را ببرى به باغ خود مىگويى در تعريف باغ خود كه اين درخت گلش چنين خوشبو است كه باغ را معطر دارد و رنگش به رنگ آفتاب است و از شفافى چون آفتاب درخشان است و برگش مانند استبرق سبز است و اصل گلش مانند حرير بهشت است و تخمه گلش چنين است و تركيبش چنين و صد برگ دارد بعضى زرد و بعضى قرمز و بعضى سفيد و بعضى بنفش و همچنين صفتها از آن درخت كنى و جاهل هرچه نگاه مىكند جز شاخه چوب خشك چيزى ديگر نبيند پس گويد اين درخت كه چنين نيست و هيچ از اين صفات در آن نيست حال امر چنين است وصف كردن ائمه شيعيان خود را و تو مىبينى كه در ايشان هيچ نيست تعجب مىكنى كه اينها را كه شيعه مىگويند و ائمه اينها را شيعه خود خواندهاند و اين صفات در ايشان نيست و بسا آنكه حمل بر اين كنى كه اينها منافقند حاشا عالم اعراض فصل زمستان است و سرماى اعراض بر وجود آنها غالب شده است و مانع از ظهور نور ايشان شده است و نمىگذارد كه هيچيك از آن صفات از آنها بروز كند مانند شخص مقدس متهجدى صالحى دايمالصوم دايمالصلوتى كه حال ناخوش شده است و از آن هيچ عبادت بروز نمىكند و حسرت همه عبادات را دارد و از بيماريش بيزار است حال شيعه از موانع طاعتش بيزار است لكن مرض غالب شده و اختيار را از آن ظاهراً ربوده از مرض خود ناله مىكند و چاره هم ندارد ظاهراً. { جلد سوم، ص 224}
نمونه ۲: نظر كن حيات از دل تو به بازوى تو مىآيد و از بازو به ساعد تو مىرسد و از ساعد به كف دست و انگشتان تو اگر انگشت خود را بر روى دل خود گذارى فكر كن كه انگشت به دل تو نزديكتر است يا مرفق تو؟ اگر عاقلى نخواهى گفت انگشت چرا كه در همان حال كه انگشت بر دل گذاردهاى حيات از ممر خود مىرود به بازو و ساعد و كف تا به انگشتان مىرسد و آنها به حقيقت از دل بيشتر خبر مىشوند و اقتران انگشت به دل اقتران ظاهرى است و مناط حكم حقيقى نيست پس گوييم اگرچه اَنَس (يك راوى است) در نزد نبى حاضر مىشد و روايت مىشنيد به سماع ظاهرى و لكن ممر طبيعى آن فهم و علم كه حاصل مىكرد از طريق خود بود و اول به على مىرسيد بعد به انبيا بعد به نقبا و نجبا و علما و طلاب و صلحا تا به رتبه او مىرسيد پس گوشش اقتران ظاهرى داشت ولى فهمش مر آن سخن را به ترتيب طبيعى مىآمد بفهم كه چه گفتم كه مطلبى عجيب را به مثلى غريب بيان كردم و از هيچ كس نخواهى شنيد. {جلد چهارم، ص 174}
آنچه ذكر شد، مشتى از خروار مثَلهاى شگفتانگيز اين كتاب است.
پژوهشى دربارهى زيد
زيد كيست و چه مىگويد؟!
در كتاب ارشادالعوام از مثال "زيد و عمرو" در بحثهاى مختلف استفاده مىفرمايند. مناسب است به اين موضوع نيز بپردازيم. مشخص است مثال زيد و عمرو در هربحثى به وجهى اشاره دارد و ممثَّل آن در مباحث مختلف تفاوت دارد و در هربحثى به حسب خودش است. مثلاً اگر مثال را در انسان بيان كنيم، به شناخت ذات انسان و ظهور انسان مربوط است. بخواهيم در توحيد بيان كنيم ممثّل زيد -تقريباً- ذات ظاهرهى بالصفات است كه قابل شناخت است و قائم هم همينطور؛ مربوط مىشود به همان اصطلاح ممثلى كه درنظر داريم. در هرجايى ممثل بحث را بايد درنظر داشت. اگر در مباحث توحيد است زيد گزارش از ذات خداوند است و قائم، صفات خداوند كه مربوط مىشود به ظهورات او. در انسان ممثل انسان، در هرجايى مثل زده مىشود مربوط مىشود به ممثل مورد بحث.
در ادامه، به ذكر كلياتى درباره مثال زيد در مكتب پرداخته و سپس به مباحثى گوناگون اشاره مىكنيم.
ادامه دارد
یادبود
ساعد الله قلبك يا يقية الله في مصيبة ولييك الكاملين
آرام کنار مزار دوست نشسته بود. حیرت زده از رسم بی وفایی دنیا. بزرگی بود که بزرگی را از دست داده بود. راد مردی که استاد خود را وداع می گفت. رکن رکینش را از دست داده بود. برخاست. چند قدمی حرکت کرد: مگر استاد من چه کرده بود که با او چنین کردید؟... مگر بجز نشر فضایل کاری داشت؟ با چه جراتی او و اساتید او را تکفیر کردید؟... اما عمل گذشته بود. آقای مرحوم کرمانی برای همیشه از این دنیای فانی رخت بربسته بودند. آقای مرحومی که شارح فرمایشات ائمه بود. منتشر کننده ی فرمایشات شیخ و سید مرحوم. کسی که حقیقت را بیان می کرد. او دُر می سُفت. شخصیتی که دست شیخ مرحوم و نور چشم سید مرحوم بود. او و اساتید او را تکفیر کردند: چرا؟ چون نمی فهمیدند چه می گوید. از آن بزرگواران دور بودند: بسیار دور. آتش کینه و حسد، عِرق عداوت را به حرکت درآورد. ملتهب ساخت و از آتشفشان دهان ها و قلم ها چه ها که بیرون نریخت... آقای مرحوم – اعلی الله مقامه – موقعیت خاصی داشتند. از طرفی باید با کسانی روبرو می شدند که در اندیشه ی تضیعف اسلام و تضعیف روحیه و عقیده ی مسلمانان بودند. پادری های انگلیسی، کتاب های سست و بی اساس، مقاله هایی دروغین با مطالبی بی مدرک و بی محتوا. و چقدر زحمت کشیدند و راستی که عجب کتاب هایی تحویل جامعه ی تشیع دادند. و از طرفی باید با کسانی روبرو می شدند که دم از تشیع می زدند اما بویی از اسلام نبرده بودند. برای خود مقامات ثابت می کردند. به خیال خود ترقی ها داشتند. خود را مرشد می دانستند: صوفیه و امثال ایشان. و خوب زیر و بم ایشان را آشکار فرمود. و از طرفی – از طرفی – باید با امری مهم تر از همه روبرو می شد: در زمان ایشان بود که باب ملعون امرش انتشار یافت. باید با او نیز به مبارزه بر می خاست. باید بطلان او را آشکار می فرمود. و چه سختی ها که نکشید. تاریخ را بنگریم: فقط ایشان بودند که دررد آن ملعون کتاب ها و رساله ها تصنیف فرمود و به اطراف فرستاد. دیگران چه کردند؟ دیگران زیر قولنامه ها جای مهر آن ملعون را خالی گذاردند تا اگر روزی به سلطنت دست یافت، بگویند که ما با تو هستیم. این قدر زحمت کشید: آن وقت اجر ایشان این است که امروزه باب و بهائیت را فرزند ناخلف این سلسله می دانند. انا لله و انا الیه راجعون: و از طرفی باید با منکرین و مخالفین مشایخ عظام روبرو می شدند. با کسانی که کتاب های خود آن بزرگوار را در زمان حیات خود ایشان و در حضور ایشان تحریف می کردند، با کسانی باید روبرو می شدند که تکفیر می کردند، با کسانی که نسبت بدعت می دادند: رکن رابع دیگرچه صیغه ای است که در میان شیعه رواج می دهی؟... همه ی این ها یک سو، سوختن در غم مولایشان؛ سوختن در غم آقایشان حسین علیه السلام از یک سو. یا حسین: چنان عشق حسین، چنان محبت به ابا عبد الله در او شعله ور شده بود که طاقت نیاورد؛ رفت و در جوار مرقد پاکش مسکن گزید. از آن بزرگوار چیزی باقی نمانده بود. درد و رنج در کلمه کلمه ی کتاب های آن بزرگوار احساس می شود. در بعضی از کتاب ها و رساله های ایشان می بینیم که در ابتدا و یا انتهای کتاب می فرمایند که عدم تمرکز فکر، مغشوش بودن حالات و افکار از ناحیه ی شرور، کسانی که شبه رجال هستند، برای من توانی باقی نگذارده که تفصیل در مطلب دهم. چه خبر بوده است: ما نمی دانیم و نمی فهمیم. اگر می خواهیم دورادور آشنا شویم، کتاب مبارک هدایة الطالبین را مطالعه کنیم. تا کمی از عمق مصیبت را دریابیم.
مولای بزرگوار، مولای بزرگوار ما تنها بود. تنهاتر از ماه در شبی ظلمانی. او غم فقدان کامل را احساس می کرد: چون خود کامل بود. از بعضی جهت ها این دو بزرگوار شبیه هم هستند: از نظر موقعیت اجتماعی، موقعیت هر دو خطیر بود. از نظر سیاسی هر دو جایگاه مهمی داشتند: آقای مرحوم خان زاده بودند. آمد و شدی بود. مولای بزرگوار نیز مورد توجه بودند. زیرا فقط ایشان در برابر مدعی جانشینی آقای مرحوم ایستادگی داشتند. موقعیت علمی هر دو نیز معلوم. هر دو کامل بودند. هر دو در احیای آثار ائمه کوشیدند. هر دو زندگی قلب ها و دل ها را تضمین کردند. هر دو عقیده های ناب خاص این مکتب نورانی را بیان کردند. علوم مختلف را پاکسازی کردند و تصفیه شده اش را در اختیار دوستان قرار دادند. هر دو غم دوستان را می خوردند. هر دو – هر دو – غم تکفیر استاد بر دلشان سنگینی می کرد... و هر دو صبر می کردند.
اما زندگی مولای بزرگوار چیز دیگری است. ایشان برای پیشرفت امر مشایخ، روشی انتخاب فرمود. سیاستی برگزید. راهی را پیش گرفت که انتهای آن نور است. هنگامی که آن بزرگوار دستان شیاطین را دیدند که از هر سو چنگ بر دامن حق و حقیقت انداخته و در از بین بردن آن اصرار دارند، به پا خاست. حرکت کرد. حرکتی اصلاح طلبانه. کدام حرکت؟ حرکت تعلیم و تعلم. چون آن بزرگوار می دانست که اگر تعلیم و تعلم در کار نباشد، دین ضعیف خواهد شد. کتاب ها روی هم خواهد ریخت و خاک تنها همنشین آن ها خواهد بود. چنان که تا چندین سال پیش چنین بود. تعلیم و تعلم حیات دل هاست. خود فرمود: (تمام ترقی و استکمال در تعلیم و تعلم است. مراد خدا و ائمه هدی سلام الله علیهم در این است... آموختن مطالب حقه و معارف الهیه از واجبات اولیه است). این روش آن بزرگوار بود. و خدا هم آن بزرگوار را تقریر و تسدید کرد. نور آن جناب بر سر دوستان و کسانی که خواهان حق و حیقت بودند سایه افکند. همه را سیراب از آب کرد. سراب را مشخص فرمود. امر او را گسترش داد.
زندگی ایشان ويژگی های منحصر به فردی دارد. ایشان راه آقای مرحوم را پیش گرفته بودند. کتاب در حقیقت امر مذاهب دیگر نوشتند. کتاب درباره ی اعتقادات شیعه و امور ضروری و نظری شیعه مرقوم فرمودند. با مخالفین مشایخ هم به ستیزه برخاستند... مصائب اولیا هم بر دل ایشان سنگینی می کرد. اما نکته ای در زندگی ایشان بود که در زندگی آقای مرحوم نبود. آقای مرحوم با مشکلات زیادی روبرو بودند. اما دیگر با بدعت شوم وحدت ناطق روبرو نشدند. هرگز این بدعت را در این دنیا به چشم ندیدند. اگرچه خبر داشتند. روزی که آخرین موعظه در لنگر کرمان به پایان رسید، از منبر یک پله پایین تشریف آوردند. نشستند و فرمودند: گویا می بینم ابر نفاق و شقاق بلای سر شما سایه انداخته است و عما قریب امتحان خواهید شد به امتحان شدیدی و بر حق نخواهد ماند مگر قلیل قلیل... تقوا پیشه کنید، تقوا پیشه کنید و تحقیق کنید هر جا عالمی با عمل معروف شد اگر به شد رحال هم باشد دست به دامنش بزنید و از علمش بهره مند گردید. آقای مرحوم از دنیا رفتند. مولای بزرگوار بودند که به تنهایی در این میدان پر از خطر با آن مدعی روبرو شدند و صدمه ها که ندیدند. از طرفی باید به فکر دوستان بودند. به فکر ترقی و استکمال ایشان. راه پر خطر و سختی بود. به هر کیفیتی بود ادامه می دادند. آقای مرحوم این بدعت را به چشم ندیدند. آقای مرحوم اهانت های تاسف باری که مولای بزرگوار تحمل می کردند را نشنیدند. دیگر آقای مرحوم دو دستگی ها و تفرقه های بعد از خود را ندیدند. دیگر آقای مرحوم واقعه ی همدان را ندیند. آقای مرحوم دیگر شب سرد زمستان با اهل و عیال از شهر و کاشانه ی خود به طرف کوه و صحرا خارج نشدند. دیگر نشنیدند که یاران با وفای ایشان را برای تجدید مسلمانی گرفته اند: هرچه می گویند ما مسلمانیم ما شیعه هستیم کسی گوش نمی دهد. یا ابا عبد الله چه می گویم: دیگر نشنیدند که بر پیکر کربلایی هادی اسب دوانیدند. کودک شیر خواره کجا، سماور جوشان کجا. آیا شنیده اید به جای آب، نفت به حلقوم ریزند؟ غارت اهل و عیال و مال و اموال مسلمانان را چطور؟ که را همراه قرآن سوزانیدند که میرزا علی نائینی دومی
باشد؟
انا لله و انا الیه راجعون. آن واقعه ی هائله تمام شد. با تمام ضررهایی که به جا گذارد. چه انسان های شریفی که کشته نشدند. چه صدمه هایی که بر پیکره ی مکتب وارد نشد. چه کتاب های عزیز و عظیمی که غارت نشد. عداوت چه می کند، هیچ نمی شناسد. دوست و دشمن، اسلام و تشیع، هیچ هیچ. گذشت و تمام شد، اما جراحات وارده بر مولای بزرگوار هرگز از بین نرفت. بعد از آن واقعه چهار سال زیست فرمود. درس و بحث داشت. اما دل آرام نمی گرفت. هشتاد سال زندگی با برکت. تنها کارش نشر فضائل و مناقب بود. شناسانیدن دشمنان خدا. بیان مثالب اعدا. دل تنگ بود. یاد دیدار استاد در دل می پرورانید. روزها می گذشت. حقیقت سلسله ی جلیله آشکار شده بود. دیو و ددان به سایه ها پناه برده بودند. رفت و آمد شروع شده بود. سوال ها و جواب ها، کسی را یارای انکار نبود. همه به فضل و کرامت و علم و عدالتش اقرارها داشتند. اما روز به روز ضعیف ترمی شد. مگر آن اوضاع و احوال مجالی برای زندگی باقی می گذارد؟... اجل رسید. غروبی در سحر رخ داد. خورشید رخ پنهان کرد. بیست و سوم شعبان بود. 1319 قمری. آن واقعه ی هولناک سال 1315 واقع شد. چشم بربست. روحش عروج کرد. چشم گشود و روی استاد دید. روی استاد استاد. چهره ی ساداتش را زیارت کرد. لبخند زد. لبخند راحتی از اعراض این دنیا. ساعد الله قلبک یا بقیة الله فی مصیبة ولیک الکامل الحاج محمد باقر الهمدانی، اعلی الله مقامه الشریف.
تصوير مكتبي
مقاله پژوهشی
"فهرست" چه واژه اي است؟
هميشه گفته ام و باز هم مي گويم و البته اين گفتن همراه دانايي است كه مشايخ ما در هر حوزه اي كه پا گذارده اند و منظورم از حوزه، بخش است . يعني در هر رشته اي كه قلم زده اند، حق مطلب را در آن ادا كرده اند و از روي بصيرت و ژرف نگري خاص خود مسئله را پر واضح كرده اند. نمونه اي كه در اين بررسي به آن خواهم پرداخت، نمونه اي است كوچك از كارهاي بزرگ ايشان و از باب مشت نمونه خروار است.
"فهرست" واژه اي است كه با آن آشنا هستيم و درصد چشم گيري از كتاب ها داراي فهرست است. درباره ي بررسي لغوي اين واژه، نظريه هايي ذكر شده است. اما محور اصلي اين بررسي، تحقيقي است كه حاج محمد كريم كرماني درباره اين واژه ارائه فرموده است. ابتدا نظريه حاج محمد كريم كرماني را ذكر كرده و سپس بررسي هاي خود را ارائه مي كنم. ايشان در ابتداي كتاب "شرح النتايج" كه كتابي است در اصول فقه، مي نويسند:
... و يسمون ذلك بالفهرس و ظنى ان ذلك معرب پاراش بالپاء المثلثة من تحت و هى حرف من حروف لسان العجم و العرب لايتفوه بها و يقلبها فاءاً و الراء المهملة و الشين المعجمة و هو بالعبرانية اول الكلام فلماكان الفصول و الابواب و العنوانات اوائل الكلام كان كلها پاراش و كانوا يجمعون الپاراشات فى اول الكتاب ليكون الناظر على بصيرة فعربت الكلمة بفهرس و فهرست كماهو ديدن العرب فى لسانهم.
بعد از توضيح فايده فهرست (1- آگاهي اجمالي به مطالب كتاب 2- به راحتي يافتن آنچه را كه خواننده مي خواهد)، مي نويسند:
" و آن را فهرس مي گويند. و گمان من اين است كه فهرست معرب پاراش است و پ، يكي از حروف عجمي است و عرب استعمال نمي كند بلكه آن را به "ف" تبديل مي كند. و اين كلمه (پاراش) كلمه اي عبراني است و به معناي "ابتداي سخن" است و چون فصل ها و باب ها و عنوان هاي يك كتاب اول گفتار است، از اين جهت تمامي آنها "پاراش" است و تمام اين "پاراش ها" را در ابتداي كتاب ذكر مي كنند تا خواننده كتاب آگاه باشد. سپس اين كلمه در زبان عرب به "فهرس و فهرست" تبديل شده است همان گونه كه روش عرب زبان ها اين گونه است (كه واژه هاي غير عربي را تعريب مي كنند).
اين تحقيقي است جالب و جديد از حاج محمد كريم كرماني. اين تحقيق اگرچه صد سال پيش ارائه شده است، ولي جديد است چرا كه كسي به دنبال آن نرفته و ارائه نكرده اند.
در اين فكر بودم كه آيا شخص ديگري تحقيقي شبيه اين تحقيق انجام داده است يا نه؟ و اين كه لفظ "پاراش" دقيقا چه واژه اي است. و اينك نتايج بررسي هاي من:
1-در كتاب هاي لغت، "فهرست" را معرّب "پهرست" دانسته اند و "پهرست" را واژه اي "پهلوي" معرفي مي كنند. جالب است بدانيد لغت نويسان مشهوري همچون ابن خلف تبريزي (برهان قاطع) و دهخدا (لغت نامه دهخدا) و امثال اين دو، از اين مختصر مفصل تر ننوشته اند و در برخي از لغت نامه ها حتي به "پهرست" هم اشاره نشده است.
2-تنها مرجعي كه در آن شبيه تحقيق حاج محمد كريم كرماني را يافتم، معجمي است كه اخيرا در حجاز به چاپ رسيده است. در مقدمه اين معجم كه به بررسي لغت هاي غير عربيِ معرّب پرداخته، آمده است:
فهرس : خاتمة محتويات الكتاب ، يوناني پوريستيس.
يعني واژه فهرس، به معناي پايان كتاب و محتويات كتاب است. در ادامه آمده است: اين واژه يوناني است و اصل آن "پوريستيس" است.
همان گونه كه ملاحظه كرديد، اين بررسي شبيه تحقيق مصنف ارشاد العوام است. با اين تفاوت كه ايشان فهرست را از "پاراش" و لغت "عبري" دانسته اند و اين معجم، اين لغت را از "پوريستيس" و لغت "يوناني" دانسته است. اين معجم با نام "معجم لغة الفقهاء" در سال 1405 قمري مطابق با 1985 ميلادي چاپ شد و در سال 1408 قمري مطابق با 1988 ميلادي به چاپ دوم رسيد.
3- در لغت نامه سترگ "معيار اللغة" كه زير نظر مصنف ارشاد العوام تنظيم شده است، اين گونه آمده است (ج 1 ص 585 رديف دوم):
الفهرس: كزِبرِج مكتوب يجمع او يذكر فيه كل ما في الكتاب من المطالب و المقاصد و الفصول و الابواب؛ معرْب. ... فهرسه .... جعل له فهرساً او معرّب پاراش بالعبرانية و هو بمنزلة الفصل بالعربية.
يعني فهرس بر وزن زِبرج، نوشتاري است كه در آن جمع مي شود يا ذكر مي شود تمام آنچه در كتاب است شامل مطلب ها و مقصد ها و فصل ها و باب ها. واژه اي است معرب و فعل فهرسَهُ به معناي آن است كه براي كتاب فهرست قرار داد. يا اين واژه معرّب پاراش است كه لفظي است "عبراني" و معادل "فصل" در عربي است.
اين بررسي مطابق با كتاب شرح النتايج است. درباره واژه "فصل" بررسي هايي داشته ام كه مي توانيد در اینجا بخوانيد.
4- پاراش چه لفظي است؟ "پاراش" لفظي است عبراني و در تورات به همراهي چند واژه ديگر استعمال شده است. در تورات لفظ "پاسوق" به معنای آیه ، "سیمان" به معنای فصل و "پاراش" به معنای "سوره" به كار رفته است. در كتاب هاي لغت نيز اين لفظ به معناي سوره آمده است (ر.ك: دهخدا). اما همان گونه كه ذكر شد، در كتاب "معيار اللغه" اين لفظ معادل "فصل" در زبان عربي لحاظ شده است. هنگام آدرس دادن از تورات، اين لفظ اين گونه به كار مي رود (نمونه): تورات؛ پاراش لخلخا؛ سيمان 17 از پاسوق 20 از سِفر تكوين.

5- جالب است بدانيد در يهود گروهي هستند كه به آنها "پروشيم" مي گويند. معني واژه پروشيم به روايتي از مصدر «پارَشْ» به معني جدا شدن گرفته شده است. در اين صورت پروشيم به معني «جدا شده ها» يا "جدايي طلبان" ميباشد و يا به روايتي «آنهايي كه جدا قرار داده شده اند» (همان گونه كه ملاحظه مي كنيد اين معنا كاملا با معناي "فصل" مطابق است) با توجه به شرايط آن روز اين جدايي به معني منفي آن نبوده است. معني جدايي پروشيم از كساني است كه تسليم شرايط كفرآميز سلطه يوناني ها و رومي ها شدند و از اصول واقعي دين يهود فاصله گرفتند و به كفر و زد و بندهاي سياسي و امور دنيوي پرداختند. تفسير قوانين تورات به زبان ساده كه با مسائل روزمره زندگي مردم سر و كار داشت به گروه «پروشيم» اين فرصت را ميداد كه رسوم مشروع و متداول و مورد نظر مردم را داخل مراسم ديني و شعائر مذهبي معبد مقدس نمايند.
تفسيري ديگر از واژه پاراش به معني تفسيركننده است يعني تفسيركننده فرامين بر اصول تورات ميباشد. اين گروه از يهوديان در برابر گروهي ديگر به نام "صدوقيان" قرار دارند. اگر حوصله داريد، تاريخچه اين گروه ها را در ادامه مطلب مطالعه كنيد.
پ.ن:
۱- ممكن است نتيجه هاي ديگري را نيز به دست آورد اما اجازه دهيد به همين مقدار اكتفا كنم تا از مقصد اصلي دور نيفتيم.
۲-دیدگاه ها و پیشنهادهای خود را به ایمیل ارسال کنید.
منابع:
شرح النتايج / حاج محمد كريم كرماني
معيار اللغة / محمد علي شيرازي
برهان قاطع / ابن خلف تبريزي
لغت نامه دهخدا / دهخدا
مقاله "سير تحولات روحانيت در دين يهود"/هوشنگ كرماني؛ خرداد 84
تورات
بسم الله الرحمن الرحیم