بهار...

بهار، از دیدگاه بزرگان


بهار از معجزاتی است که هر چه در آن اندیشه کنیم، باز هم از ادراک عمق آن عاجزیم. یک روی سکه بهار، رویش است و شکوفایی، یک روی دیگرش حکمت است. بزرگان اعلی الله مقامهم، از این معجزه نظام بشری هم غافل نشده‌اند. با بررسی کتاب‌های این بزرگواران، به اشاره‌ها و گاهی تصریح‌هایی جالب و ارزشمندی درباره این مسئله آگاه می‌شویم.

دیدگاهِ ظاهری درباره بهار

 برخی عبارت‌ها، «دیدگاه انسان‌شناسی، روان‌شناسی و پزشکی» را بازگو می‌کند. روان‌شناسی و انسا‌ن‌شناسیِ آمیخته به حکمت. از جمله آنجا که می‌فرماید: «تری الناس وقت المطر فی فصل الربیع و الصیف یغلب علیهم النوم ای وقت کان فی الغالب لانه یهیج الأبخرة المورثة للنوم یمنع الروح البخاری عن النفوذ» (مردم را هنگام بارانِ بهاری مي‌یابی که خواب بر ایشان چیره می‌شود؛ هر موقع که باشد؛ چرا که بخارهایی که سبب خواب است به هیجان آمده و مانع نفوذ روح بخاری –حیاتی که در قلب است و از قلب به سایر اعضا می‌رسد – می‌شود). و در جایی دیگر می‌فرماید: «ان الربیع حار رطب» (طبع بهار، گرم و تر است) و بعد، به تفصیل این طبع و آثار آن می‌پردازد. از بدیهیات، استفاده‌های جالبی می‌فرماید: «یظهر فی  الفصل الربیع و الصیف کل بذر ما حصل سکراً کان او حنظلاً » (در فصل بهار و تابستان هر بذری آشکار می‌شود؛ خواه شکر باشد و خواه حنظل – گیاه و میوه‌ای تلخ -). از ویژگی‌های عجیب روزهای بهاری مي‌گوید و می‌نویسد: ساعتی است که بسیار عجیب است و خالی از خصوصیات وقت‌های عادی است: «و هو وقت واحد، و هو الوقت الربیع عند شرف الشمس» (آن وقت ویژه، یک وقت است و آن بهار است، هنگام شرفِ خورشید – شرف، از اصطلاحات نجوم است-). آثار بهار، تمامی ندارد: «اول مقام الاعتدال و مثاله هو فصل الربیع بعد الشتاء و لذا تکثر الامطار و تقل الثلوج فی هذا الفصل ... تضاعف الحرارة و یقوی النبات و یظهر طلع الثمار فکلما یزید یوماً... تزید الحرارة و الرطوبة فاذا زادت الحرارة خففت الرطوبات الفضلیة فیزید الیبوسة الی اخر فصل الربیع و هو انتهاء غلبة الرطوبة...» (اول اعتدال و نمونه بارزش، بهار است که بعد از زمستان می‌آید و از جهت اعتدال عالم است زیاد شدن باران و کم شدن برف‌ها. در بهار، حرارت زیاد شده و گیاه قوت می‌گیرد و میوه‌ها می‌رسد. هر روز که بگذرد، حرارت و رطوبت افزایش می‌یابد ولی حرارت زیاده شده و رطوباتِ اضافی کم شده و خشکی زیاد می‌شود. آخر بهار، غلبه رطوبت تمام می شود). تطبیق مزاج عالم با فصل‌های سال، یکی دیگر از فرمایش‌های مشایخ است در قسمت «طبیعت‌شناسی». می‌فرماید: «النار منشأ فصل الصیف و الهواء منشأ فصل الربیع و التراب منشأ فصل الخریف و الماء منشأ فصل الشتاء» (- هر یک از چهار مزاج عالم، منشأ و سرچشمه یکی از فصل های سال هستند: - آتش، سرچشمه فصل تابستان و هواء سرچشمه فصل بهار و خاک سرچشمه فصل پاییز و آب، سرچشمه فصل زمستان است). درباره "باد‌ها" نیز سخن‌ها دارد و می‌فرماید: «الصبا فصله الربیع» (باد صبا، در بهار می‌وزد).

بهار و علوم غریبه

مشایخ اعلی الله مقامهم، درباره برخی علوم غریبه فرمایش‌های فراوانی نوشته‌اند. دستور ساخت برخی از عصاره‌ها و معجون‌ها و آماده سازی مقدمات برای ساختن کیمیا، فصل بهار است: «فخذها عبیطة فی فصل الربیع و اعصر ماءها و صفه مرة واحدة بخرقة ... ثم رد عالیه علی سافله...» (به علت آنکه چندان از این عبارات استفاده نمی‌شود، ترجمه نشد).

بهار و باطن عالم (عالم هورقلیا)

برخی نوشته‌های مشایخ درباره‌ بهار، به بواطن عالم و امور عجیب و نامحسوس مربوط می‌شود. در یکی از آن عبارت‌ها آمده است: «یقال للشجرة النابتة فی الطور الحیوانی الناطق و هو هیولی الانسان الکریم تنبت فی الربیع و هی الشجرة التی استعملها بلصیال...». و در کتابی دیگر و عبارتی دیگر: «المحلة الخامسة و العشرون.... سبعة اخری هم الملوک و السلاطین ... و سادسهم مساشیوکاماطاب فمعناه یا مظهر الربیع» که این‌گونه عبارت‌ها به باطن عالم و در حقیقت به عالم هورقلیا و نام‌های آن عالم مربوط می‌شود.

بهار، از دیدگاه حکمت

دیدگاه دیگر مشایخ اعلی الله مقامهم درباره فصل بهار، آن است که انسان مطابق عالَم است و عالَم مطابق با انسان. همان‌گونه که عمر عالَم در دید خُرد به چهار فصل تقسیم می‌شود، زندگی انسان نیز چهار فصل دارد: فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان. می‌فرمایند حکما گفته‌اند عمر طبیعیِ طبیعی انسان، صد و بیست سال است و البته این نظریه، با نظام خداوند سازگار است. سی سال اول زندگی بهار، از سی‌سالگی تا شصت سالگی تابستان، از شصت سالگی تا هشتاد سالگی پاییز و از هشتاد و نود سالگی تا صد و بیست سالگی فصل زمستان است. البته ممکن است اشخاص به دلیل عمرهای گوناگونی که دارند، این چهار فصل در آنها متغیر باشد: «فاول المیلاد الی ثلثین سنة فصل الربیع و مقام النمو شیئاً فشیئاً و تحلیل الرطوبات و الفضولات و رفع الاخلاط و ثلاثین الی اخر الستین فصل الصیف و مقام النضج و الاعتدال و الکمال و بلوغ العقل و من الستین الی السبعین الی الثمانین فصل الخریف و من التسعین الی المائة و العشرین فصل الشتاء».

در این قسمت، فرمایش دیگری نیز مطرح است. همان‌گونه که عالَم از حیث نظام تکوینی (ظاهریِ و دنیوی) چهار فصل دارد، از حیث نظام تشریعی (باطنی و دینی) نیز چهار فصل دارد. به این عبارت توجه فرمایید: «بدو ظهور نبوة خاتم النبییین الی ظهور مولانا القائم و الحسین علیه‌السلام فصل الربیع، الا انه کلما قرب الی بدو النبوة کان بالشتاء اشبه و کلما قرب الی ظهور الحجة کان بالصیف أشبه – فافهم فان هنا تفصیل یعرف بالاشارة – و من بدو ظهور الولی امیرالمؤمنین علیه‌السلام الی عند رفع فاطمه علیها السلام فصل الصیف و مقام الکمال و نضج الثمار الظاهریة و الباطنیة و الصوریة و المعنویة. و من رفعها الی رفع مولانا الحسین علیه‌السلام فصل الخریف و منه الی رفع رسول الله صلی الله علیه و اله فص الشتاء و یتعقبه الموت و تجدید الفصل فی القیامه – و اعلم انی قد جمعت لک العلوم کلها خصوصا سر المذهب الحق فی هذه الکلمات القلیقة فخذها و کن من الشاکرین -».

فرمایش دیگری نیز در دست است که در آن، بهار مؤمنین را هنگام ظهور حق و حقیقت توسط آقا بقیة الله صلوات الله علیه و عجل الله فرجه می‌دانند و الان – زمان غیبت – را زمستان می‌خوانند: « هرگاه در فصل زمستان كسى را ببرى به باغ خود مى‏گويى در تعريف باغ خود كه اين درخت گلش چنين خوشبو است كه باغ را معطر دارد و رنگش به رنگ آفتاب است و از شفافى چون آفتاب درخشان است و برگش مانند استبرق سبز است و اصل گلش مانند حرير بهشت است و تخمه گلش چنين است و تركيبش چنين و صد برگ دارد بعضى زرد و بعضى قرمز و بعضى سفيد و بعضى بنفش و هم‏چنين صفت‏ها از آن درخت كنى و جاهل هرچه نگاه مى‏كند جز شاخه چوب خشك چيزى ديگر نبيند پس گويد اين درخت كه چنين نيست و هيچ از اين صفات در آن نيست حال امر چنين است وصف كردن ائمه شيعيان خود را و تو مى‏بينى كه در ايشان هيچ نيست تعجب مى‏كنى كه اين‏ها را كه شيعه مى‏گويند و ائمه اين‏ها را شيعه خود خوانده‏اند و اين صفات در ايشان نيست و بسا آن‏كه حمل بر اين كنى كه اين‏ها منافقند حاشا عالم اعراض فصل زمستان است و سرماى اعراض بر وجود آن‏ها غالب شده است و مانع از ظهور نور ايشان شده است و نمى‏گذارد كه هيچ‏يك از آن صفات از آن‏ها بروز كند مانند شخص مقدس متهجدى صالحى دايم‏الصوم دايم‏الصلوتى كه حال ناخوش شده است و از آن هيچ عبادت بروز نمى‏كند و حسرت همه عبادات را دارد و از بيماريش بيزار است حال شيعه از موانع طاعتش بيزار است لكن مرض غالب شده و اختيار را از آن ظاهراً ربوده از مرض خود ناله مى‏كند و چاره هم ندارد ظاهراً چه كند مسكين، حال شيعه دوست به جميع آن صفات حسنه آراسته است و جميع آن طاعات براى او نوشته مى‏شود و چون زمستان اين دنيا بگذرد و بهار عالم برزخ و آخرت درآيد آن وقت شاخ و برگ خواهد كرد و روز به روز گل‏ها و شاخه‏ها و برگ‏ها از آن مى‏رويد و روز به روز درجه آن بالاتر مى‏رود وقتى كه مستضعفين در آن‏جا چون تكليف قبول كنند نجات يابند شيعه هم در آن‏جا شاخ و برگ بسيار كند و ترقى كند اگرچه كسى كه به زمستان اعراض نخشكد البته بنيه او قوى‏تر باشد و بيشتر ترقى كند لكن سايرين هم بعد از زمستان بهار خواهند كرد و جميع صفات حسنه از براى ايشان حاصل شود بلكه جميع صفات حسنه كه از مخالفين سرمى‏زند همه به شيعيان خواهد راجع شد و همه مال ايشان است».

در پایان این نوشتار، به اشعاری از مشایخ اعلی الله مقامهم درباره بهار اشاره می‌کنم:

گر بهاران را نبود از پى خزان

خاك در خود لاله‏ها كردى گمان

---------

 گر نمايد بسط حق اندر بهار

 نشر قدرت خواهد اندر روزگار

---------

 بى‏جهت نبود كه بهر اعتبار

 شد بهاران در كلام كردگار

 آيت اِحياءِ در روز شمار

 هين نمى‏بينى كه در هر نوبهار

 مى‏شود افزون صفاى لاله‏زار

هرطرف باد بهاران مى‏وزد

 زنده گرداند به هرچه بگذرد

 گيتى از نو زندگانى مى‏كند

 برگها و شاخهاى نو دمد

 لاله‏ها از پيش افزونتر شود

 ----------

گر ببارد سالها ابر بهار

كى زمين شوره گردد لاله‏زار 

 

معتقد-بهار1390

مهم‌ترین مآخذ:
لوامع الرسائل، شیخ احمد احسائی (اع)
شرح آیة الکرسی، سید کاظم رشتی (اع)
شرح القصیدة، سید کاظم رشتی (اع)
شرح خطبة الطتنجیة، سید کاظم رشتی‌ (اع)
رساله فی جواب عبدالله بیگ، سید کاظم رشتی (اع)
ارشاد العوام، حاج محمد کریم کرمانی (اع)


ارشاد پژوهی

تصویر صفحه نخست جلد چهارم
 
(تصویر: صفحه نخست جلد چهارم کتاب ارشاد)
 
 
فعالیت سبک و سودمند ارشاد پژوهی
اگر می‌خواهید با کتاب ارشاد‌العوام از دید تازه‌ای آشنا شوید، کافی است در ایام تعطیلات اول سال، فعالیت زیر را با محوریت کتاب مبارک ارشادالعوام انجام داده و پایان تعطیلات، نتیجه شگفت آن را در خود احساس کنید. لازم به ذکر است مخاطب این فعالیت، اشخاصی هستند که می‌خواهند زبان فارسی آنها به ویژه در بخش املاء تقویت شود. و باید تصریح کرد که این فعالیت، مرز سنی نمی‌شناسد و تنها مرز آن، داشتن و یا نداشتن علاقه است. عزیزانی که این فعالیت را مطالعه می‌کنند، به دوستان و نزدیکان خود ابلاغ کرده و ما را در این قدم کوتاه یاری نمایند.
مراحل انجام این فعالیت:
1- انتخاب یک جلد از چهار جلد کتاب مبارک ارشاد العوام
2- انتخاب یک دفتر، مخصوص انجام دادن این فعالیت
3- شروع فعالیت: در مدت تعطیلات، روزی پنج صفحه از ابتدای کتاب ارشاد‌العوام (هر جلدی که خواستید) مطالعه کرده و لغت‌هایی که تا به حال نشنیده‌اید و یا شنیده‌اید و احساس می‌کنید در املای آن ضعیف هستید نوشته و یک خط تکرار می‌نمایید. اگر مدت تعطیلات را حداقل ده روز حساب کنیم، با احتساب روزی پنج صفحه، پنجاه صفحه را به سرعت مطالعه کرده و لغت‌های مکتبی را آموخته‌اید. (گذشته از آنکه می‌توان پس از تعطیلات نیز این فعالیت را - هرچند کندتر - ادامه داد).

اهداف این فعالیت:
1- عادت به مطالعه
2- تقویت املاء (به ویژه لغت‌های دینی-مکتبی)
3- تشویق و علاقه‌مند شدن به دروس بزرگان
4- توجه به زحمات نویسندگان کتاب‌های دینی (گذشته و حال)
5- یادآور شدن وظایف در قبال کتاب‌های بزرگان (عمل به فرمایشات).

با انجام این فعالیت سبک و مفید توسط ما و شما و یا اشخاصی که به ایشان این فعالیت را ارائه خواهیم کرد، خود و دیگران را قدمی دیگر به بزرگان نزدیک و نزدیک‌تر می‌کنیم.
بدیهی است اولین لغتِ انتخابی، واژه «ارشادالعوام» خواهد بود که باید حداقل یک خط آن را - به طور صحیح- تکرار کرد:
ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام، ارشاد‌العوام.
وفقکم الله و ایانا لنصرة دینه و ولیه علیه‌السلام

ویژه نامه شهادت حضرت معصومه علیها السلام

نکته هایی از زندگی حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام)

لازم به ذکر است که ما به برکت مشایخ عظام اعلی الله مقامهم این نوع امام زادگان را صاحب مقام کمال می دانیم (همچون حکیمه دختر امام رضا علیه السلام که خواهر حضرت جواد و عمه حضر هادی بودند).

آن بزرگوار (حضرت معصومه) دختر حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام است.

مادر آن بزرگوار کنیزی بودند. نام هایی برای مادر آن بزرگوار رسیده است: سکن النوبيه، خیزران، نجمه، صقر، و کنیه ی : ام البنین.

خواهر پدری و مادری امام علی بن موسی الرضا علیه السلام است.

در مدینه در سال 183 هجری به دنیا آمد. و زیر نظر والد گرامی و برادر بزرگوارش بزرگ شد.

آن بزرگوار به اسمایی همچون عقیله ی محدثه، عابده، مقدامه و کریمه ی اهل بیت شناخته می شود.

وفات آن مخدره، در سال 201 هجری واقع شد: در آن هنگام که برای زیارت برادرش به مرو می رفت، در ساوه مریض شد. به همراهان فرمود: تا قم چقدر فاصله است؟ عرضه داشتند ده فرسخ. فرمود مرا به آنجا ببرید. به قم وارد شد و در خانه ی  موسی بن خزرج بن سعد اشعری منزل گزید.

هفده روز در آن خانه بسر برد تا آن که به خانه ی ابدی شتافت...

ابتدا بنایی هر چند ابتدایی برای قبر آن بزرگوار بنا شد اما بعد از مدتی زینب، دختر امام جواد علیه السلام قبه ای بر مزار او برپا نمود.

آن مخدره خواهری داشت به نام فاطمه (مشهور به فاطمه ی صغری) که قبر ایشان در شهر رشت در استان گیلان واقع است. و این قبر در نزد اهل رشت به قبر خواهر امام معروف است.

در شهر اصفهان نیز در محله ی چهاسوی شیرازی ها، قبری است که به قبر فاطمه دختر امام موس بن جعفر شناخته می شود. و قبه ای دارد که تاریخش به سال 1242 هجری (ساخت فتحعلی شاه قاجار) می رسد. ولی آن مرقد مورد توجه قرار ندارد..

 ------------------------------------    

مرحوم حاج میرزا حسین نوری (رحمه الله) در کتاب (دار السلام) می نویسد:

از آیات عجیبی که قلب را از رجس شیاطین پاک می کند این است که در دوران مجاورت خود در کاظمین، مردی نصرانی به نام یعقوب در بغداد بود  و به درد استسقاء (دردی است که شخص همیشه تشنه است) دچار شد و به همه ی پزشکان رجوع کرد و سود نداشت. آن مرض سخت شد و آن شخص لاغر و ناتوان گردید تا از راه رفتن واماند و گفت: بارها از خدا شفا یا مرگ خواستم تا شبی در حدود سال 1280 هجری در خواب دیدم بر تخت خوابیدم و سید بزرگواری نورانی و والا نزدم آمد و تختم را حرکت داد و فرمود: اگر شفا می خواهی  قرار میان من و تو این است که بیایی کاظمین و زیارت کنی تا خوب شوی.

از خواب بیدار شدم و خواب را به مادرم گفتم. او گفت: از شیطانست و صلیب و زنار آورد و به من آویزان کرد. دوباره خوابیدم و در خواب دیدم که زنی نقابدار تختم را  به حرکت درآورد و گفت: سپیده دمید؛ مگر پدرم با تو شرط نکرد که او را زیارت کنی و او تو را شفا دهد؟ گفتم: پدرت کیست؟ گفت: موسی بن جعفر. گفتم تو کیستی؟ فرمود: معصومه خواهر امام رضا (علیه السلام). و از خواب بیدار شدم و حیران بودم که چه کنم؟ و کجا بروم؟ و به دلم افتاد و نزد سید رضی بغدادی در محله ی رواق رفتم.

در را کوفتم. فریاد زد کیستی؟ گفتم: در را باز کن چون آوازم را شنید به دخترش گفت: در را بگشا یک ترسا است (نصرانی) که می خواهد مسلمان شود. چون وارد شدم گفتم: از کجا می دانستی؟ گفت: جدم در خواب به من خبر داد و مرا به کاظمین نزد عبد الحسین تهرانی برد و داستانم را گفتم و مرا به حرم بردند و اطراف ضریح مرا طواف دادند و اثری از مرض در من باقی نماند.

چون خارج شدم، تأملی کردم. تشنه ام شد. آب نوشیدم و  ناخوشی ای بر من عارض شد و بر زمین افتادم. گویا بر پشتم کوهی بوده باشد و بعد از دوشم فرو افتد. نفخ بدنم خارج شد و زردی چهره ام به سرخی گرائید و اثری از مرض در من باقی نماند. به بغداد برگشتم. تا از مالم مؤونه و خرجی سالم را بردارم. خویشانم فهمیدند و مرا  نگه داشتند و به خانه ای که جمعی با مادرم در آن بودند برند. و مادرم گفت: خدا رویت را سیاه کند رفتی و کافر شدی. گفتم: از مرضم اثری می بینیم؟ گفت: این جادو است. سفیر دولت انگلیس (ظاهرا با آن خانواده یا آشنا بوده و یا خویشاوند) رو به عمویم کرد و گفت: اجازه بده ادبش کنم که امروز خودش کافر شده و فردا همه ی طایفه ی ما را کافر کند. و امر کرد مرا برهنه کردند و خوابانیدند و با ابزار معروف به قرپاچ که سیم های سوزن داری داشت مرا زدند. خون از بدنم روان شد ولی دردی نداشت تا خواهرم خود را به روی من انداخت و از آنها از من دست کشیدند و گفتند: پی کارت برو.

به کاظمین آمدم نزد آن شیخ معظم آمدم و به دست او مسلمان شدم. عصر آن روز والی متعصب بغداد به نام نامق باشا، شخصی را نزد شیخ فرستاد و همراهش نامه ای بود که: مردی نزد تو آمده تا مسلمان شود و او رعیت ما است و تابع دولت فرنگ است. باید او را به قاضی تحویل دهی. شیخ جواب داد: از پیش من رفته. شیخ مرا پنهانی به کربلا فرستاد و آنجا ختنه کردم و نجف را زیارت کردم و برگشتم. مرا با مرد شیرازی خوبی به ایران فرستاد و یکسانل در اصطهبانات از توابع شیراز بودم. سپس به عتبان برگشتم و در کاظمین به یاد خویشان افتادم و شوق دیدارشان بسرم آمد. آن را با شیخ محمد حسن یاسین در میان نهادم گفت:  می ترسم تو را بگیرند و شکنجه دهند تا باز ترسا شوی و من از قصدم برگشتم.

شب در خواب دیدم در بیابانی پهناور و سبزی هستم و در آن جمعی از ساداتند و مردی میان آنها ایستاده. به من فرمود: چرا به پیغمبرت سلام نمی کنی؟ به آنها سلام کردم. یکی از دو سید که جلو بودند فرمودند: می خواهی پدرت را ببینی؟ گفتم: آری. فرمود: او را ببر پدرش را ببیند. مرا  برد تا کوه تاریکی در جلو دیدم. و چون نزدیکم شد هوا همچون تابستان داغ شد. و صدای مهیبی آمد و از آن کوه در کوچکی باز شد که آتش از آن زبانه می کشید. و از داخل آن فریاد پدرم را شنیدم و ترسیدم. مرا نزد آن سادات برگرداند و به من خندید و فرمود: از این پس پدرت را می خواهی؟ گفتم: نه.

سپس به من فرمودند که در حوض های آن خانه که بودند فرو روم و من در هر کدام سه بار فرو رفتم و جامه های سفیدی آوردند. پوشیدم و از خواب بیدار شدم و بدنم خارید و از همه جایش دمل های بزرگی بیرون آمد. آن را به شیخ گفتم و فرمود: این ها اثر کوشت خوک و شرابی است که می خواهد چون مسلمان شدی آن ها را از تو دور کند.

باری  یک هفته از آن دمل ها چرک می امد. از دیدار خانوادهاش منصرف شد و به محل هجرت (کاظمین)  برگشت. ازدواج کرده و مشغول ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام شد...

آقاي محمد رضا پولادرگ از خادمين کفشدار حضرت معصومه نقل مي کرد : در ايام ماه مبارک رمضان در کفشداري شماره هفت مشغول کار بوديم . در اين کفشداري يک زير پله وجود دارد يك سماور برقي براي تهيه افطاري در اين زير پله بود . وقتي آن را روشن کردم و آب ، جوش آمد ، خواستم چاي را دم کنم مقداري آب جوش در قوري استيل ريختم . وقتي که قوري را روي سماور گذاشتم ، ناگهان در اثر اتصال برق قوري مانند يک موشک به طرف بالا پرت شد و به زير پله برخورد کرد و مچاله شد . با اين حال هيچ آب جوشي به دست و صورت ما اصابت نکرد . فقط مقداري تفاله چاي به ديوار و زير پله چسبيده بود که من و همکارم آقاي حسيني فراهاني که نظاره گر اين ماجرا بوديم ، آن را لطف و عنايت بي بي به خادمين خود مي دانيم .

ماجراي کفش مرد پاکستاني

آقاي علي مرداني يکي از خادمين کفشدار نقل مي کرد : در کفشداري شماره 3 مشغول کار بودم ، جواني آمد و گفت : شماره کفشم را گم کرده ام ، بعد از اينکه نشاني کفش را داد ، به او گفتم : برو دفتر کفشداري نامه بگير ، تا کفشت را بدهم . رفت و نامه اي آورد که کفشش را بگيرد ، اما به او گفتم : برو شايد شماره کفشت را پيدا کني . رفت و مجدداً برگشت ، در نهايت کفش ها را به او دادم . اندازه پايش بود ، پوشيد و رفت . ساعتي گذشت ، شخصي که تبعه پاکستان بود ، مراجعه کرد و شماره کفش را داد. وقتي شماره را نگاه کردم ، متوجه شدم همان کفشي است که به آن جوان تحويل داده ام . جريان را به ايشان گفتم ، ولي قانع نشد و گفت : قيمت کفش من هشت هزار تومان است . يا بايد پول کفشم را بدهي يا کفشم را پيدا کني . يک جفت دمپايي به او دادم و گفتم : شما برويد ، اگر کفشتان پيدا نشد ، پولش را به شما مي دهم . جريان را به مسؤولين کفشداري اطلاع دادم . آنها با آنکه نامه داده بودند که اگر کفشها اندازه پاي آن جوان بود و نشاني دقيق داد ، تحويلش دهم ، مسؤوليت آن را عهده دار نشدند و گفتند : خودت بايد خسارت آن را بپردازي . حقوق ماهيانه من شش هزار تومان بود و اگر مي خواستم پول کفش را بپردازم بايستي مبلغ دو هزار تومان ديگر قرض مي کردم . دلم شکست و خيلي گريه کردم . نزد ضريح مطهر رفتم و عرض کردم : بي بي جان ! خدا را خوش مي آيد که من ، هم خدمت کنم ، هم در اثر بي توجهي مسؤولين ديگر خسارت بدهم ، بدون اينکه تقصيري از من سرزده باشد . فرداي آن روز ، به هر حال به هر زحمتي بود ، مبلغ هشت هزار تومان تهيه کردم و کار در کفشداري را شروع کردم . قدري بعد ، جواني که کفشها را از من تحويل گرفته بود ، آمد کفشهايش را در حالي که داخل يک پلاستيک مشکي ، محکم بسته بود ، به من تحويل داد و شماره گرفت و به حرم داخل شد . وقتي نگاه کردم ، متوجه شدم کفشهاي آن مرد پاکستاني است. چند دقيقه بعد ، جوان مراجعه کرد ، شماره اش را گرفتم ، ولي کفش او را تحويل ندادم . هر چه سر و صدا و پرخاش کرد ، توجه نکردم . مسؤولين دفتر کفشداري آمدند و و قتي متوجه جريان شدند ، جوان را دستگير کردند و کفشهاي زائر پاکستاني ، صحيح و سالم به او برگردانده شد .

شما خادم نيستيد !

يکي از خادمين حضرت ، به نام آقاي حسين کريمي ، اينگونه از کرامات حضرت معصومه (ع) نقل مي کند : دو فرزند دخترم در يکي از مدارس قم درس مي خواندند. من  اکثر اوقات در نظافت کلاسها به مدیر مدرسه کمک مي کردم . يک بار خانم مدير نزد من آمد و ابراز کرد : ديشب خواب ديدم وارد حرم مطهر حضرت معصومه (ع) شده ، به کفشداري رفتم . خانم محجبه اي سمت راست درب طلا ( ايوان عتيق ) ايستاده بود و خدمتگزاران و خادمين خود را که در حال نظافت بودند نظاره مي کرد . آن خانم رو به من کرد و گفت : شما جزو اين خادمين نيستند . برويد بيرون ! من به خود آمدم و گفتم : من جز خدمت به فرزندان مردم در جهت پيشرفت علم و تحصيل و ايجاد زمينه علمي براي آنها ، کار ديگري انجام نداده ام که اين چنين مورد بي اعتنايي اين خانم قرار گرفتم . همين خواب شب بعد هم براي من تکرار شد . هر چه فکر کردم ، عقلم به جايي راه نبرد . به فکر افتادم که نکند شما که خدام فاطمه معصومه (ع) هستيد ، از دست من دلخوريد که چرا علاوه بر نظافت کلاسها که به عهده شماست ، هزينه تحصيل دو فرزند شما را هم گرفته ام . مي خواهم اين هزينه را به شما بازگردانم تا شما از من راضي باشيد و حضرت معصومه (ع) هم ان شاءا... از من راضي شوند .

 

کريمه اهلبيت (ع) مشکل گشاست

يکي از خادمين حضرت معصومه (ع) نقل مي کند : روزي شخصي که اهل اصفهان بود ، مقداري روغن و برنج براي آشپزخانه حرم مطهر حضرت معصو مه (ع) آورد . پرسيديم : آيا تاکنون کرامتي از حضرت ، ديده ايد ؟ گفت : آري ! من مرتب در حال مسافرت در مسير اصفهان و تهران هستم . يک بار در مسير رفتن به اصفهان در قم توقف کرديم . راننده اتوبوس گفت : هر کس که مي خواهد به حرم مشرف شود ، فرصت هست . همه مسافران رفتند به غير از من ! به خودم گفتم اين طور که مشکلات مرا احاطه کرده حرم رفتنم بي فايده است . بعد به خودم نهيب زدم که از هر دري نو ميد شدن رواست ، ولي از اين خاندان ، هرگز نبايد نااميد شد . سراسيمه برخاستم و به سو ي حرم شتافتم و به برکت بي بي ، مشکلاتم حل شد . لذ ا براي تشکر و قدرداني امروز به آستان مقدسش شرفياب شدم .

شفاي بيماري کليه

يکي از خادمين باوفاي کريمه اهلبيت براي مسئول دفتر کفشداري ، مطلبي را نقل کرده است ايشان نقل کرده است:  ناراحتي کليوي آزارم مي داد و به دکترهاي متعددي رجوع کردم . بعد از عکسبرداري مشخص شد که سنگ بزرگي در کليه ام وجود دارد که بايد با عمل جراحي ، يا از طريق سنگ شکن از ميان برداشته شود . به دکتر متخصص کليه گفتم : نيازي به اين کار نيست . چون ما خودمان دکتر داريم ! روزي براي زيارت و انجام کار به حرم آمدم . در بالاي بام اتاق انتظامات ، وضو خانه اي بود . بعد از اينکه وضويم را گرفتم ، در هنگام بازگشت ، چشمم به گنبد حضرت افتاد ، گفتم : بي بي جان ! دکتر من تويي ، خودت خوب مي داني که از لحاظ مادي برايم خيلي مشکل است که هزينه عمل را بپردازم . خودت عنايتي کن . از فرداي آن روز ، ناراحتي کليه ام آرام گرفت و اثري از سنگ نبود . وقتي که به دکتر مراجعه کردم ، عکسبرداري کردند و گفتند : سنگ دفع شده است و ديگر مشکلي نداريد .

 ---------------------------

منابع:

دارالسلام ج 2 ص 169

 اعلام النساء المؤمنات.

 تاریخ قم.

 گنجینه آثار اصفهان.

 فهرست بناهای تاریخ و اماکن باستانی.

ابقای قبا ـ قسمت اول

بخش نخست این تحقیق در بولتن ولایت چاپ شد. ولی شما می توانید علاوه بر بخش نخست بخش دوم و سوم را در هفته های آینده در همین محیط مطالعه کنید.

-----------------------------------------------------

گفت: این چه لباسی است که پوشیده‌ای؟ اگر کت است چرا بلند است اگر کت نیست چرا پالتو نیست؟ جواب داد: مقداری پارچه اضافه آمده بود، به خیاط گفتم آن اضافه را هم به لباس بدوزد.

در حقیقت در جواب بعضی پرسش‌ها این‌گونه باید جواب داد. اما در پاسخ پرسش شخصی که واقعاً سؤال‌کننده است و واقعاً در پی پاسخ است به شکل دیگر باید جواب داد. مقاله‌ای که پیش رو شماست جواب شخصی است که در پی پاسخ است و بی‌غرض بوده و خواهان رسیدن به حقیقت است.

نکته مهم: عنوان‌های موجود در این مقاله، برای استفاده بیشتر و راحت‌تر، فشرده توضیح داده شد.

جایگاه لباس

ساختار این مقاله، از اين سؤال ساده تشكيل شده است: انسان ها با كدام مرتبه از مراتب با يكديگر برخورد دارند؟ جواب: با جسم خود.

انسان ها "بشر" هستند زيرا "بشره" (پوست) دارند و با "بشره" در رفت و آمد هستند. از امتيازهاي "بشر" اين است كه با حيوانات تفاوت زيادي دارد. و از جمله تفاوت‌ها آن است که حیوان نیازی به پوشیدن ندارد؛ چراکه خداوند پوشش او را با او خلق کرده است: مو، پشم، کُرک، پولک، پر و... .اما انسان نیازمند پوشش است و خداوند در حکمت خود این‌گونه قرار داده است که بشر خود پوشش انتخاب کند و بپوشد.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرماید: خُذ علیکَ ثوبَک و لاتمشوا عُراة ( [بر بدن خود] لباس گرفته و عریان راه نروید).

چرا از لباس بحث کنیم؟

درباره جایگاه لباس، همین قدر کافی است که در قرآن، آیه مستقلی مربوط به لباس است: یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباساً یواری سوءاتکم  (ای بنی آدم، به تحقیق که لباسی بر شما نازل کردیم که زشتی‌های شما را بپوشاند).

این مقاله مختصر، توان بررسی گسترده این آیه شریفه را ندارد. از این جهت به تفصیل این آیه از دیدگاه مشایخ عظام می‌پردازم.

مشایخ (اعلی الله مقامهم) قاعده مهمی را ذکر فرموده‌اند. این قاعده می‌گوید:

1.        آنچه در عالَم امکان می‌آید، نابود نمی‌شود؛

2.        هرچه در عالَم پیدا شود، دارای تأثیر است.

طبق این قاعده، تمام کارهای ما در عالم خودش ثبت می‌شود و در روز قیامت به ما نشان می‌دهند. و دیگر آنکه تمام کارهای ما دارای اثر است. حتی نوع نشستن، ایستادن، حرکت کردن، خوردن، صحبت کردن و... . و از جمله کارها، لباس پوشیدن است. طبق این قاعده حکمت، مشخص می‌شود که لباس ما دارای تأثیر است. نکته جالب و مهم این است که: گذشته از آنکه نوع لباس دارای تأثیر است، رنگ لباس نیز تأثیر می‌گذارد (حدیقة‌الاخوان). پرسشی در اینجا مطرح می‌شود. لباس در چه چیزی تأثیر می‌گذارد؟

طبق تفصیل قاعده‌ای که ذکر شد، ......

ادامه نوشته

دو تذکر

 استاد معظّم در منبرى مى‏فرمودند: روزى بعد از نماز ظهر، از حسينيه خارج شدم و به طرف خانه به راه افتادم. جلو من، يكى از برادران ايمانى در حال حركت بودند و يكى از دوستانشان، در حال همراهى كردن او بود. معلوم بود كه آن همراه، تازه به حسينيه آمده است و براى آشنا كردن او با حسينيه، او را به نماز ظهر دعوت كرده و همراه خود آورده است. همين‏طور كه در حال حركت بوديم، شنيدم كه رفيق آن برادر ايمانى رو به ايشان كرده و گفت: عجب جماعتى برپا شد من كه تا به حال چنين جماعت و چنين حال و هوايى را درك نكرده بودم واقعاً احساس مى‏كنم «نماز» خواندم؛ چه مجلس و محفلى داريد خوشا بر احوالتان.!

 روزى ماهى‏ها نزد رئيس خود آمدند و پرسيدند: آب كجاست؟ گفت: شما در آب هستيد و عمرى است كه در آن زندگى مى‏كنيد؛ در آب بچه‏هاى شما بزرگ مى‏شوند و پيران شما مى‏ميرند؛ اما به دليل آن كه در آب هستيد، از آن آگاهى نداريد و قدر آن را نمى‏دانيد.

 به طور قطع و يقين، حديثى را كه از امام رضا علیه‌السلام نقل مى‏كنند شنيده‏ايد كه راوى در حالى كه گريه مى‏كرد، از اعتقادات مردم كه مخالف اعتقادات آن بزرگوار و پيروان آن جناب بوده است سؤال كرد، حضرت در جواب فرمودند: »اگر در دست تو گوهرى باشد و مردم همه جمع شوند و بگويند گردو است، آيا ذرّه‏اى شك در دل تو مى‏افتد؟« عرض كرد: نه فرمودند: »و اگر در دست تو گردويى باشد و مردم همه جمع شوند و بگويند اين گوهر است، آيا نظر تو راجع به آن گردو عوض مى‏شود؟« عرض كرد: نه، فرمودند: »همچنين اگر تو بر حق باشى و امامت از تو راضى باشد، ديگر سخنان مردم اثرى در تو نخواهد گذارد«....

در حسينيه و محفل ما، هنگام اداى نماز وقتى قد قامت الصلوة گفته مى‏شود، همه برمى‏خيزند، سر و صدا كم مى‏شود و همهمه‏ها مى‏خوابد؛ اما در مجالس ديگران، يكى يكى برمى‏خيزند، يكى زود و يكى با تأخير، سر و صدا ادامه پيدا مى‏كند و صداى امام به گوش نمى‏رسد. در حسينيه‏ى ما وقتى امام جماعت اللّه اكبر مى‏گويد، همه نماز را مى‏بندند و به ديگران كار ندارند؛ اما در مجالس ديگران، تازه صداها بلند مى‏شود كه: آقا ببند، نماز را بستند، تكبير بگو، آقا ببند، به ركوع رفتند، نماز را ببند... در حسينيه‏ى ما وقتى امام ذكر ركوع و سجود را مى‏گويد سبحان ربّى العظيم و بحمده، سبحان ربّى الاعلى و بحمده هيچ صدايى جز صداى امام شنيده نمى‏شود؛ اما در جاهاى ديگر، قال قال مى‏كنند و صداى ايشان بيشتر از صداى امام است و ...

ما با انجام دادن اين اعمال، مى‏خواهيم بفهمانيم كه در دست ما «گوهر» است؛ همان گوهرهايى كه حضرت صادق علیه‌السلام فرمودند: «اگر همه‏ى مردم جمع شوند و بگويند اين‏ها گردو است آيا نظرت راجع به آنها تغيير مى‏كند؟» خير؛ تزلزلى در ما به وجود نخواهد آمد.

 همه‏ى اينها «گوهر» است كه در دست ماست (و البته گوهرهایی در قسمت احکام دین. بماند گوهرهای قسمت اخلاقیات و اعتقادات). براى از دست نرفتن آنها، بايد قدردانى نمود. بايد نعمت‏ها را لمس كرد و شكرگزار بود وگرنه از دست خواهد رفت همان‏طورى كه بسيارى از نعمت‏ها از دست مى‏رود و بعد از رفتن آنها، بعضى به فكر برمى‏آيند كه عجب سرمايه‏اى را از دست دادند.

 همه‏ى اينها «احكام عَمَلى» است كه بايد به آنها عمل نمود. عمل به آنها باعث عزّت، حرمت، شرافت، بزرگوارى، جلب حسنات، دفع بليّات و ده‏ها فايده دنيوى و اخروى مى‏شود. هر كس هم به هر اندازه‏اى كه به »احكام عملى« توجه ندارد، به همان مقدار ضررهاى دنيوى و اخروى را بايد متحمّل شود.

 از خدا بخواهيم كه ما را در حفظ «گوهر»هايى كه در دست داريم يارى فرمايد و بدانيم كه تمام نعمت‏ها از اوست و در مقابل قدردان باشيم تا خداوند نعمت‏هاى مادّى و معنوى به ما ارزانى دارد. و البته براى بهره‏مند شدن از اين نعمت‏ها، بايد خود را در معرض آنها قرار داد و در معرض قرار دادن، عمل به مقتضاى نعمت‏هاى خداوند است كه همان شكرگزارى و استفاده بجا از آنها است. پس مى‏گوييم: الّلهم انّ هذا منك و من محمّد و آل محمّد.

 --------------------------------

 اگر در مجلسى، ساعت يا انگشتر و يا هر چيز ديگرى پيدا شود، اعلام مى‏كنند: يك كليد پيدا شده است، لطفاً با دادن نشانى، آن را دريافت كنيد.

 اما در مجلس ما، وقتى يك ساعت، انگشتر و يا هر چيز ديگرى پيدا شود، برادری آن را بالاى دست بلند ‏کرده و به همه نشان مى‏دهد و مى‏گويد: اين انگشتر پيدا شده است، صاحبش مراجعه كرده و بگيرد.

 با اين عمل چه چيزى را مى‏خواهيم بفهمانيم؟ با اين عمل مى‏فهمانيم كه ما به يكديگر اعتماد كامل داريم. اعتماد برادر به برادر. اين همدلى و اعتماد است كه ما را حفظ كرده است: اگر همدلى در ميان نباشد، اعتمادى هم نخواهد بود. اما ما كمى در قدردانى از اين اعتماد، كوتاهى مى‏كنيم.

 تمام مشكلات، از كوتاهى ما در اداى حقوق سرچشمه مى‏گيرد. بارها شنيده‏ايد كه «حقوق اخوان» از مشكل‏ترين احكام عَمَلى به شمار مى‏رود. اما بايد دانست كه تا حدّ امكان و تا جايى كه در توانمان هست، بايد به آن عمل كنيم. و اگر عمل نمى‏كنيم، در صدد تضييع برنيايم. اگر دلخورى و كينه در دلى يافت نشود، مشكلى وجود نخواهد داشت. و البته - همان‏گونه كه مشهود است - منظور ما از مشكلات، مشكلات مادّى و ظاهرى نيست. بلكه منظور، مشكلات در «روابط» است. اگر همه با چشم يك برادر و به عنوان يك آيينه به برادر دينى خود نگاه كنند، سوء ظنّى به وجود نخواهد آمد. و وقتى كه چنين شد، همه از غيبت، سرزنش، سخن‏چينى و ده‏ها عيب ديگر پاك خواهند شد.

 پاك شدن از رذايل، در گروِ اعتقاد به «ناپسند شمردن» صفات رذيله است. اگر كسى با شنيدن غيبت لذّت مى‏برد، بداند كه از اين صفت رذيله پاك نخواهد شد مگر وقتى كه از آن بيزار باشد. وقتى غيبتى مى‏شنود، اگر مى‏تواند جلوگيرى كند و اگر نمى‏تواند، به آن سخنان دل ندهد. آيا اين حديث را كه در باب معاشرت با برادر مؤمن است شنيده‏ايد كه مى‏فرمايند: كذّب سمعك و بصرك (- نسبت به امورى كه از برادر ايمانى تو سرزده - گوش و چشم خود را تكذيب كن - يعنى بگو من اشتباه مى‏كنم -).

 اگر كسى غيبت برادر دينى شما را كرد، به آن شخص نگوييد كه اگر بگوييد، اين امر باعث تفرقه خواهد شد و خطرناكترين سلاح براى از بين بردن مؤمنين، تفرقه است. هوش خود را بايد جمع كرد و از اطراف خود غافل نشد.

------------------------------

شـکـار لـحـظـه‌هـا!

 (وبلاگ عقاید شیرین است!) - کلیک کنید: لینک تصویر

اَرِنا فِی آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَولِیائِهِمْ عَلَیهِمُ‌السَّلامُ ما یَأْمُلُونَ

بررسی فشرده متن، ترجمه و معنای این دعای شریف

      در این دعا از خدا می‌خواهیم - بعد از آن که صلوات می‌فرستیم بر محمد و آل محمد علیهم‌السلام از خدا ميخواهیم که - فرج آقا امام زمان صلوات الله علیه را به عافیت برساند، نصرت آن حضرت را - باز هم با عافیت - برای همه مومنین و آن بزرگوار زودتر برساند. و مهم این است که تقاضا می‌کنیم خدایا به ما بنمایان؛ به ما نشان بده و ارنا تا زنده هستیم، تا زنده هستیم - هر روز این مطلب را از خدا می‌خواهیم - و ارنا به ما بنمایان نشانمان بده فی آل محمد و اولیائهم درباره محمد و آل محمد و درباره دوستان ایشان، - خدایا - به ما بنمایان ما یاملون همانی که می‌خواهند و آرزویش را می‌کشند - به ما بنمایان روز به روز که دارد [این آرزوها] برآورده می‌شود. - چرا؟ برای اینکه با دیدن برآورده شدن آرزوها و خواسته‌های آل محمد و خواسته‌های دوستان ایشان، چشم ما روشن می‌شود، مسرت قلب پیدا می‌کنیم، انبساط وجود پیدا می‌کنیم، ما از برکات این مطلب قوت ایمان پیدا می‌کنیم، روحیه مودت و محبت و ولایت ما قوت می‌گیرد؛ ما رشد می‌کنیم -. درباره دشمنانشان هم ببینیم آنچه را که آنها حذر دارند و پرهیز دارند. یعنی به بلاها و نقمت‌ها و خذلان‌ها مبتلا شوند و ما هم ببینیم. خذلان هم مختلف است. (‌جندق؛ منبر شب پنجشنبه، 21 جمادی الاولی 1431).

      این دعا را بخوانند؛ دعای شریفی است. استفاده از روایات و آیات است [و البته] در دعاها هم رسیده است. به این ترتیبی که من عرض می‌کنم ان‌شاء‌الله خیلی مفید است؛ خیلی مفید است. آثاری دارد تجربه شده آثاری دارد ان‌شاء‌الله همه شما از آثارش بهرمند باشید. در خاطر بسپارید تمرین کنید چون در دعاها رسیده، در نوع زیارت‌ها مخصوصاً زیارت‌هایی که متعلق به امام زمان صلوات الله علیه است رسیده. خیلی مفید است تجربه شده عرض کردم. (‌جندق؛ منبر شب پنجشنبه، 21 جمادی الاولی 1431).

        روز به روز بر عزت خاندان رسالت افزوده می‌شود. روز به روز برعزت اولیای ایشان افزوده می‌شود و می‌بینید چشم شما روشن است که پیشرفت امر محمد و آل محمد و پیشرفت امر اولیای ایشان چطور ما را مسرور دارد. می‌بینید مشاهده می‌کنید و اینها کشف می‌کند از این که آقا، حجت وقت، امام عصر، حافظ دین و شاهد بر خلق، آن بزرگوار مسرورند از ما. مسرورند الحمد لله از این پیشرفت‌ها. از این جهت مدتی است که من متوجه این دعای شریف شدم. این دعا را در نماز در قنوت در موقع حوائج بعد از نمازها در حرم‌ها در اوقاتی که مظان استجابت دعاست بخوانید. (‌جندق؛ منبر شب پنجشنبه، 21 جمادی الاولی 1431)

      حتما در دعاهای خصوصیتان [بخوانید]. رفقایی که در مجامع عمومی ما دعا می‌کنند به این شکل ان‌شاء الله دعا کنند. (مشهد مقدس، درس صبح پنجشنبه، 22 ربیع الثانی 1431)

      تا به حال نوعاً در دعاها می‌خواندیم اللهم صل علی محمد و آل محمد.....و اجعلنا من اعوانه و انصاره و لا تجعلنا من اعدائه. این را می‌خوانیم و الحمد لله تا الان مستجاب شده است از اولیا هستم ان‌شاء‌الله، از دوستانشان هستیم. دشمنی نداریم با امام زمان، دشمنی نداریم با دوستان ایشان و الحمد لله تا الان مستجاب شده و مستجاب شده تا هنگام مرگمان و با ایمان سالم و ولایت کامل ان شاء الله [و با] دوستی صادقانه و حقیقی و دشمنی صادقانه و حقیقی با دشمنانشان از دنیا برویم. حالا بعد از این خواهش من این است که دعا را به این شکل بخوانید همین طور که اول بحث عرض کردم. (مشهد مقدس، درس صبح پنجشنبه، 22 ربیع الثانی 1431).

        الحمدلله رب العالمین در میان ما دشمن امام زمان پیدا نمی‌شود ان‌شاء‌الله. دیگر ما این‌جور دعا کنیم که ان‌شاءالله انتظار خودمان را برای برآورده شدن آرزوها و خواسته‌های اولیای خدا و دوستان ایشان اظهار کنیم. این از دیگر دعاها جامع‌تر و بهتر و نزدیک است به حال ولیّ؛ به حال دوست. این طور باشد بهتر است. ما ان‌شاء‌الله نباید نگرانی داشته باشیم. حفظ کرده‌اند تا به حال، حفظ می‌کنند بعد از این تا دم مرگ که دشمن آقا نباشیم دشمن دوستانشان نباشیم ان‌شاء‌الله. ولی این‌جور بگوییم و اتباعه و شیعته یعنی طمعان را ببریم بالا. هرچه ببریم بالا بهتر. و روز به روز ببینیم خذلان وهابی‌ها را، روز به روز ببینیم خذلان سنی‌ها را، روز به روز ببینیم خذلان این فِرَق مختلفه‌ای که با شیعه اثناعشری مخالفت دارند مثل زیدی‌ها و اسماعیلی‌ها. (جندق، شب جمعه، در میان صحبت‌هایی که پس از مجلس فرمودند، 22 جمادی الاولی 1431)

      پرسش: با توجه به این نکته که  "آل محمد"، در درجه اول ائمه علیهم‌السلام و بعد انبیاء و کاملین و حتی ناقصین هستند، چرا بلافاصله بعد از "آل محمد"، "و اولیائهم" ذکر شده است (و به ظاهر زائد به نظر می‌رسد)؟

پاسخ: نخست آنکه به کار بردن لفظ "آل محمد" و "اولیائهم" منافاتی با هم ندارد. زیرا این امر جهت‌هایی دارد از جمله تأکید بر "اولیاء" (با اینکه در لفظ "آل محمد"، "اولیائهم" نیز هست اما جدا ذکر کردن آن از باب تأکید است). و دیگر آنکه "آل" و "اولیاء" از الفاظی هستند که هنگامی که با هم به کار می‌روند، هر کدام معنای خاصی افاده می‌کند. و در این دعا، "اولیاء" در درجه اول نقبا و نجبا هستند و به فضل و کرم کریمانه اهل بیت علیهم‌السلام، اولیای ناقص نیز داخل می‌شوند.

دوم آنکه امام علیه‌السلام این تعبیر را استفاده فرموده‌اند. به خصوص در حدیث است که می‌فرماید "آل محمد و اولیائهم..." (ر.ک: بحارالانوار، ج 30، ص 187 و بصائر الدرجات ص 34 و تفسیر عیاشی، ج 1، ص 246 و ...). و در احادیث فراوانی می‌فرمایند "آل محمد و شیعتهم" (ر.ک: الکافی، ج 2 ص 120 و وسائل الشیعه، ج 6، ص 467 و بحارالانوار، ج 28، ص 221 و...). برای تیمن به یک مورد اشاره می‌شود. حضرت صادق علیه‌‌السلام فرمودند: "ان احق الناس بالورع آل محمد و شیعتهم کی تقتدی الرعیة بهم" (مستدرک، ج 1، ص 115) یعنی سزاوارترین مردم به ورع داشتن، آل محمد و شیعیان ایشان هستند تا مردم به ایشان اقتدا کنند.

سوم آنکه مشایخ اعلی الله مقامهم این‌گونه عبارات را استفاده کرده‌اند و به صورت جمله‌ای مستقل در میان فرمایش‌های خود ذکر فرموده‌اند. از جمله این موارد، فرمایش مولای بزرگوار است. آنجا که مرقوم فرموده‌اند: ... المعصوم المطلق صلوات الله علیه و آله و علی اتباعه و اشیاعه و اولیائه. (شواهد التذکره، ص 349). در این عبارت، گذشته از ذکر مستقل "اولیاء" مراتب دیگری را نیز ذکر فرموده‌اند (اتباع و اشیاع).

      پرسش: چرا در این دعای شریف "علیهم‌السلام" پس از "و اولیائهم" ذکر شده است نه قبل آن؟

پاسخ: این مسئله‌ مشکلی نیست که سبب سؤال شود. همان‌گونه که در عبارت "اللهم صل علی محمد و آل محمد"، بر "اولیاء" صلوات می‌فرستیم، در این دعا هم بر "اولیاء" سلام می‌فرستیم. و مشخص است که "صلوات" بالاتر و عظیم‌تر از "سلام" است. در نوع زیارت‌ها این‌گونه عبارت‌ها ذکر شده است از جمله زیارت عاشورا که عرض می‌کنیم: اللهم اجعلنی  فی مقامی هذا ممن تناله منک صلوات و رحمة. به راستی باید توجه داشته باشیم که خدا ما را بزرگ کرده و بالا برده و ارزش برای ما قائل شده است – با این همه روسیاهی – و الحمد لله رب العالمین.

نکته دیگر آن است که هنگامی که بعد از "و اولیائهم"، علیهم‌‌السلام می‌گوییم، باید توجه داشته باشیم که این سلام ما برای اهل هر مرتبه‌ای مناسب همان مرتبه است. به این معنا که سلام فرستادن‌ها متفاوت است و درجات دارد. این‌طور نیست که برای همه یکسان باشد. و همچنین متفاوت است سلامی که ما عرض می‌کنیم با سلامی که کامل دین و یا امام علیه‌السلام می‌فرستند.

      این دعا از دعاهایی است که تا دم مرگ به آن موفق باشیم و در هر دو صورتش چشممان روشن باشد. هم اینکه اولیای خدا و دوستانشان به خواسته‌هایشان برسند به خواسته‌های ایمانی، ولایتی، آخرتی و معنوی و ما چشممان روشن باشد که ما هم باشیم از همان‌هایی که به این خواسته‌ها ان شاء الله موفق بشویم. و دشمن‌ها هم که حذر دارند از هر بلایی و عذابی و نقمتی، خدا همشان را مبتلا کند به عذاب‌ها و نقمت‌ها در دنیا و آخرت. (مشهد مقدس، درس صبح پنجشنبه، 22 ربیع الثانی 1431).

اَلّلهمّ صَلّ عَلی مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّد وَ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیةَ وَ النَّصرَ وَ اجْعَلْنا مِن اَعوانِهِ وَ اَنصارِهِ وَ اَتباعِهِ وَ شیعَتِهِ وَ اَرِنا فِی آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَولِیائِهِمْ عَلَیهِمُ‌السَّلامُ ما یَأْمُلُونَ وَ فِی عَدُوِّهِم ما یَحْذَرونَ اِٰله الْحَقِّ آمین یا ذَاالْجَلالِ وَ الاِکْرام یا اَرْحَمَ الرّاحِمین.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

 پی نوشت: عزیزان این بررسی را به طور مناسب و زیبا چاپ کرده و در اختیار برادران و خواهران ایمانی قرار دهند.